سه روز اعتکاف هم گذشت و به قول قدیمیترها «دوباره علی با حوضش تنها شد»؛ اما این دفعه یه کم فرق میکنه؛
حوض علی پر شده، پر از ماهیهای رنگارنگ. هر کدوم از ما هم میتونیم جای علی باشیم... .
چند وقتی بود ماهیهای رنگارنگ حوضم را گربه خورده بود! خدای عزیزم، توفیق داد تا سه روزی، حوضم (ظرفیت وجودی) را بردارم و برم تو مهمونی خدا، پر از ماهی کنم. خدا همهجور ماهی توی مهمونیش داشت. بستگی داشت من چقدر ماهیگیری بلد باشم و بتونم توی این فرصت ماهیهای بزرگتر و لذیذتر بگیرم و ...
بگذریم، احساس میکنم بیش از حد با کنایه حرف زدم؛
اصلاً نمیدونم چه جوری از حال و هوای این سه روز براتون حرف بزنم، آخه اعتکاف از اون عبادتهائیست که یافتنیست، بافتنی نیست!
فقط تا همین حد میدونم که لحظه به لحظهاش مصداق این آیهی شریفهی قرآن بود:«نبّیء عبادی أنّی أنا الغفور الرحیم»؛ خدا بشارت میداد که بخشنده و مهربانه، به من.
خدا همیشه این ندا را میده ، ولی گوشهای کر شده از روزمرگی من و امثال من، نمیشنوه این صدای قشنگ را.
خلاصه که سه روزی تو بغل خدای عزیز استراحت کردم،
سه روزی از اسارت آزاد شده بودم،
عشق کردم با خدای نازنین،
جای شما خیلی خالی بود... انشاالله روزی همه بشه.
نویسنده » » ساعت 1:46 عصر روز شنبه 87 تیر 29
تو شاهی و تو آسمانی
ولیکن من نشان از بی نشانم
چه گویم وصف تو ، دل از چه گوید؟
جز این نتوان بگویم که دل در گرو مهر تو دارم!
پ.ن1) روز تولد حضرت فاطمه ی زهرا (س) مطلبی با عنوان مادرم فاطمه نوشته بودم که بعضاً دوستان از من پرسیدند که از سادات هستم یا نه؟
ترجیح دادم امروز جواب این سوال را بدم . هرچند من افتخار سادات بودن را نداشته ام ، اما بر این عقیده ام که حضرت فاطمه ی زهرا (س) مادر همه ی کسانی است که دوستش دارند.
در مورد حضرت علی (ع) هم این حرف صادق است ، حضرت علی (ع) هم پدر همه ی دوستدارانش است. برای همین می گویم : پدرم علی جان روزت مبارک!
پ.ن2) الان که این مطلب را می نویسم وسایلم را جمع کرده ام و می خوام برم اعتکاف( تف به ریا!) برای همینم سه روزی نیستم . برام دعا کنید که ان شاء الله با معرفت به این سفر سه روزه ، به سمت خویشتن بروم.
نویسنده » » ساعت 1:58 صبح روز چهارشنبه 87 تیر 26
راوی: سلام، این نمایشنامه، داستان واقعیتی است که هر روز، من و تو از کنارش میگذریم اما هنوز باورش نکردهایم.
نمای دور:
خیابون پر رفتوآمد و شلوغی که گرد میوههای رنگرنگ تابستون روی ظاهر مردمش نشسته.
من راوی قصهای هستم که مثل قصههای رنگارنگ بچگیمون، حور و پری دریا و غول بیابون داره، اما نه حورش حوره و نه غولش غول. حورش واسمون غول شده و غولش برامون حور.
نمای نزدیک:
جاروکشی که زرقوبرق خرید هر وقت و هر زمان مردم نشسته بر ارابهی سیندرلا را خشخش جمع میکنه، مردمی که توی روزمرگیهای زندگیشون، اومدن ساعت 12 را به کلی فراموش کردهاند!!! و یادشون رفته که یک روز به برهنگی روزی که به دنیا اومدن، از دنیا میرن.
صدای جاروی این جاروکش، شاید به گوش اون کسانی برسه که هنوز گوششون از شنیدن بوق ماشین و ضبط آخرین سیستم و قهقههها و سرگرمیهای بیموردشون کر نشده...
و یا شاید مردمی که بعد از دوندگی و خستگی روزانه، هنوز مأمنی به اسم خونه و پناهی به نام خونواده دارن که بار خستگیشون رو کنار یه سجاده پر از عطر خدا و یه لیوان آبِ خنک خالی کنن...
نمای نزدیکتر:
زن و آینهی خسته از دیدارش، زن و کفشهای نپوشیده، زن و هر روز یک جعبه مدادرنگی، اصلاً زن و رنگینکمانی از جنسهای واخورده و بنجل در قالب مد، یک روز بنفش و سرخابی، یک روز آبی و سفید و امروز سبز و زرد...
زن نه، شمایل، یک عروسک خیمهشببازی، نه به دست شوهرش بلکه بسته به نگاه خریدار و غیر خریدار، مرد و نامرد...
مرد و یک دل هوسباز، مرد و هزارچهره و نیرنگ، مرد و یک دنیا معاملهی انجام نشده، مرد و یک عالمه نگاه پرمعنا، مرد و یک عالم تجسم و تصویر و تزویر...
مرد و زنی که غولند در لباس حور...
نمای نزدیکتر از نزدیک:
زن زادهی عشق و معشوق پاکسرشت برای همسر، زن و یک دامنِ پاک برای پرورش، زن و یک دنیا صبر، زن و یک سبد نجابت، زن و یک بغل مهر و محبت، زن و یک دریا ارزشِ نهفته، زن و. یک ساحل پر از آرامش، پر از نیایش...
مرد و یک دنیا غرور، مرد و یک بغل ایستادگی، مرد و نگاه مردانهاش، مرد و یک سبد مردانگی، مرد و دستهای بزرگ و پرسخاوتش، مرد و شرم حضور در نگاهش، مرد و کار و برکت، مرد و غیرت...
مرد و زنی که خدا پشت و پناهش...
نمای آخر:
من و تو بازیگر کدام صحنه و نمائیم؟؟!!!
نویسنده » » ساعت 2:9 عصر روز سه شنبه 87 تیر 18
من یک تحلیلگر سیاسی نیستم و قرار نیست در این ستون یک حادثهی سیاسی را تحلیل کنم؛ فقط میخواهم سخنی از دل بگویم تا به دل بنشیند... . پس به جای چشم و گوشت، چند لحظهای دلت را به من بده؛
امروز دوازدهم تیر ماه 1387؛ درست بیست سال از حادثه ی 12 تیر سال 67 میگذره؛ حتماً در جریان جزئیات این حادثه هستید، ما هم قرار نیست از جزئیات و چند و چون این حادثه حرفی بزنیم؛
حرف ما، که سومین نسل انقلابیم و شاید در بطن انقلاب نبودهایم ولی الآن در موجش مشغول دستوپا زدنیم، این است:
حادثهی 12 تیر ماه، یک اتفاق ساده نبود که بشود از کنارش ساده گذشت؛
این اتفاق وسیلهای شد تا هر جنبندهای روی زمین از جمله من و تو متوجه شیطانهای آدمصفتی که روی این کرهی خاکی زندگی میکنند بشویم.
در این اتفاق آدمهایی که دم از ایجاد آزادی و مبارزه با تروریست میزدند و میزنند، خود به عنوان عامل اصلی ترور دستهجمعی انسانهای بیگناه شناخته شدند؛ و شاید این وسیلهای شد تا من و تو بفهمیم، آزادی آمریکایی چیست...؟؟
انسانهایی در این حادثه از میان ما رفتند که اگر هرکدام از آنها، به خصوص 66 کودکش زنده بودند؛ الان مردان و زنانی از این جامعه بودند؛ و شاید این وسیلهای شد تا من و تو بفهمیم، خونهای زیادی ریخته شده، تا خون در رگهای ما شریان پیدا کند...!!
با این رویداد، تروریست جهانی و در رأس آن آمریکا، به ایران و ایرانی فهماند، حتی مردم عام و بچه های این مرزوبوم هم برای آمریکا دشمن بالقوهای است که حتی فکر کردن به نفس کشیدن این انسانها هم لرزه بر اندامش میاندازد؛ و شاید این وسیلهای شد تا من و تو بفهمیم، که تا خون در رگ ماست، آمریکا دشمن ماست...!!
آنهایی که ادعای درک حقایق دارند، کمی چشمان خود را باز کنند تا بفهمند، چرا خلیج ما همیشه فارس شد؟
اگر خلیجمان همیشه فارس است، به این خاطر میباشد که خون ایران و ایرانی در آن جریان دارد؛
و هر کدام از ما جوانان نسل سوم، فریاد میزنیم که هنوز هم در حال جنگیم و مبارزه با اهداف آمریکای جنایتکار البته به شیوهای نوین؛
ما این شیوهی درست را از پدرانمان به ارث بردهایم، که بندهای پوتین همت را محکم ببندیم و همواره در این فکر باشیم که تا غلبهی کامل حق بر باطل، جنگ ادامه دارد... .
پس جنگ، جنگ، تا پیروزی.
نویسنده » » ساعت 12:37 صبح روز چهارشنبه 87 تیر 12
به نام خدا
ای دریغا که همه مزرعه دلها
علف هرزه کین پوشاند ست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست
(سید مهدی شجاعی)
نویسنده » قاصدک » ساعت 1:45 عصر روز پنج شنبه 87 تیر 6