دو دهه اش گذشت...
به تندی برق و باد....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا فقط می دانم چند سال ندارم...
و هنوز سلول های خاکستری مغزم یارای محاسبه ی سال های باقیمانده از عمرم نیستند....
شاید یک ثانیه، شاید یک دقیقه، شاید یک سال، و شاید سال های سال....
کسی چه می داند؟ دیر یا زود همه مهمان خاکیم....!
ته.نوشت: از خاکم و به خاک، تنم را می گویم.
از اویم و به او، خودم را می جویم.
نور هست، عشق هست، دوباره می رویم...
نویسنده » قاصدک » ساعت 9:53 صبح روز یکشنبه 87 آذر 3
امروز روز قشنگی بود.
خورشید از مشرق طلوع کرد! واقعاً که وقتی خورشید سرش را بلند میکند چه نور
خیرهکنندهای دارد! تازه میفهمم چرا آفتابگردونها! با اومدن خورشید دیگه سرشون
پائین نیست، شاید گلهای آفتابگردون اولین کسانی باشند که به خورشید سلام میکنند،
بعد از اینکه تمام طول شب را به سمت خودشون بازگشتند، برای یه روز پرکار دوباره به
خورشید سلام میکنند!
امروز من چشمهایم را باز کردم و تونستم این همه زیبایی را ببینم!
امروز زبانم توی دهانم میچرخید، تونستم به خدا سلام کنم!
امروز گوشهای من صداهای قشنگی میشنید! صدای تسبیح پرندگان، صدای زمزمهی باد
در گوش درختان، سرود و همخوانی برگهای پائیزی و...
امروز هنگام اذان ظهر، پاهایم حرکت کرد، دستانم نیز! شیر آب را که باز کردم
تونستم وضو بسازم!
بعد از پاک کردن ظاهرم، دلم نیز به یک چشمهی پاک پیوند خورد، امروز دلم شستشو
داده شد، نه یکبار و دوبار، چندینبار!
امروز تونستم با دیگران و میان مردم باشم، حرف بزنم، بخندم، شاد باشم، گریه کنم،
ناراحت باشم!
خوب که فکر میکنم، چقدر امروزم شبیه روزهای گذشتهام بوده است! با این تفاوت که
امروز سعی کردم، پلهای جلوتر از دیروزم باشم.
خوب که فکر میکنم میبینم همهی این نعمتها را هر روز داشته ام، پس چرا تا به
حال آنطور که باید شکرش را به جا نیاورده بودم؟!
هنوز دیر نشده،
همینطور که خورشید نیز دارد به سمت سجدهگاهش میرود تا شکر
این همه زیبایی را به جا آورد، من نیز شکرت را به جا میآورم، ای خدای مهربانم؛
« به خاطر همهی نعمتهایت متشکرم. »
امضاء:
« یک کوردلِ بینا »
نویسنده » قاصدک » ساعت 5:0 عصر روز سه شنبه 87 آبان 28
روبروی گنبد طلایی رنگ امام رضا که میایستی، ناخودآگاه، دلت مانند کبوتران پر میکشد، به گرد حرم میچرخد و بالهایش را به پنجره فولاد گره میزند!
دلت شفا میخواهد، هربار که شفا گرفته، در تمام وجودت صدای نقارهخانهی دلت را شنیدهای، و اینبار نیز دلت هوای آن صدا را کرده!
دلت جواز کربلا میخواهد، همه میگویند ادارهای که جواز عبورش را امضا میکند، همینجاست! مدیر این بارگاه با قرعهکشی دلهای عاشق، جواز عبور امضا میکند! هر که عاشقتر، در اولویت!
اینبار، نیز اگر با دل عاشق آمدهای، دست ادب بر سینه بگذار و سلامی بده! یعنی در حقیقت پاسخ سلامی بده، چرا که اگر اذن سلام کردن پیدا کردهای، خود گواهی است بر این که قبلا به تو سلام داده شده!
فرقی نمیکند با چه دلی آمده باشی، کافیست کمی عاشق باشد! و عشق پاکی را لبیک گفته باشد! در این بارگاه گناهکار کنار بیگناه قدم میزند و همه اذن دخول دارند! اذن دخول را که خواندهای؟!
در پایانش به خدا میگویی، با من آنطور رفتار کن که تو شایستهی آنی! پس دیگر به گناه دل نیست! اما هرچه دلت از بار گناه سبکتر باشد کبوتر دلت راحتتر پر میکشد و به گرد حرم میچرخد.
دلت را صاف کن، دستانت را به نشانهی ادب بر سینه بگذار، چشمانت را بر روی پلیدیها ببند و بر پاکیها باز کن! قدمهایت را آهستهتر بردار، چرا که نکند بال ملائک آسیبی ببیند! و با تمام اعضا و جوارحت سلام بده!
سلام بر اولین آسمان وجود، بعد از هفت آسمان عشق!
سلام بر مولای غریبی که نشانهی غربتش این است که همیشه یار غریبان بوده است!
سلام بر خورشید ایران زمین، که اگر او نبود سرزمینم، خاموش و تاریک بود!
سلام بر همهی خوبیها، سلام بر آقا امام رضا (ع).
میلاد امام رضا (ع) بر همهی دوستداران حضرتش مبارک باد.
نویسنده » قاصدک » ساعت 3:27 عصر روز یکشنبه 87 آبان 19
اگر کمی وقت بگذارید و در میان وبلاگهای مختلف چرخی بزنید، میبینید که اکثر وبلاگهایی که نویسندگان آن از بانوان محترمه میباشند نسبت به مسائلی که کشور، یا بعضاً جهان را تحت تأثیر قرار میدهد، بیتوجهند!
نمیدانم چرا؟! ولی اینکه میگویند: زنها نسبت به اتفاقات دور و بر خود بیتفاوتاند! هر چند در بعضی مواقع درست است، ولی حس خوبی به من نمیدهد! دوست دارم از این قاعده مستثنا باشم؛ نه به خاطر خودم، بلکه برای اینکه ثابت کنم این حرف همیشه هم آنقدر که میگویند، درست نیست!
بگذریم، حرفهایی که گفتم، بیشتر مقدمهای بود تا راحتتر حرفم را بزنم!
دیروز به نظر روز جالبی میآمد! در هر گوشهای از جهان مثل هر روز خبری بود، و هر گوشهای درگیر رویدادی بود که پسلرزههای آن فقط همان منطقه را تحت تأثیر قرار نمیداد!
ولی اتفاق مهمی که تقریباً همهی جهان را در سکوت نتیجهاش نشانده بود، انتخابات پرهزینهی ریاستجمهوری آمریکا، پس از چندین ماه تبلیغات فشرده بود و این بار بیشتر از دورههای قبل، مردم آمریکا رفته بودند تا با رأی خود، سیاهی و یا سپیدی چهرهی رئیسجمهورشان را رقم بزنند! و طبق آخرین آمار اعلام شده، مردم، سیاهی چهرهی رئیسجمهور را بر سفیدیاش ترجیح دادند، و این بار باراک اوبامای 47 ساله وارد کاخ سفید شد و بر روی صندلی شمارهی چهل و چهار نشست!
در حقیقت، مردم آمریکا، به شعار انتخاباتی « change we need » او رأی دادند! چرا که از وضع موجود و مواضع بوش، بهشدت به ستوه آمده بودند.
ولی نکتهای که هست این است که؛ چه مک کین و چه اوباما، هیچکدام فرقی نمیکنند، هر دو یک استراتژی و هدف را دنبال میکردند و میکنند، فقط تُن صدا و رنگ چهرهها، بعضی چشمها را برای دیدن واقعیت کور کردهاست!
مشکل اصلی ما صهیونیست و تفکرات یهودیان صهیون بوده و هست! و متأسفانه هر دو نامزد انتخاباتی آمریکا، تفکراتی صهیونپسندانه دارند، فقط با این تفاوت که شدت بروز تفکرات در دو نامزد انتخاباتی به خاطر اختلاف در حزب آنها، متفاوت بود. یکی با نرمش ظاهری بیشتر ولی شدت باطنی بیشتر، و دیگری در ظاهر و باطن با شدت به بیان تفکرات خود پرداختند!
نتیجهی این انتخابات، هیچ سود و منفعتی برای ما ایرانیان ندارد و نخواهد داشت!
و ما در برابر همهی این حکومتهای دستنشاندهی بشرهای پر از بیعدالتی، فقط انتظار مصلح کل و منجی عالم بشریت را میکشیم.
به امید ظهورش...
نویسنده » قاصدک » ساعت 1:41 صبح روز پنج شنبه 87 آبان 16
دیشب رفته بودم آتلیه!
همه میگفتند، بهترین دوربین ها را داره و بهترین عکاس دنیا عکس میگیره، عکاسی از نابترین لحظه های عمر شما، ظهور در همان لحظه!
همه می گفتند، همیشه، چه بخواهی و چه نخواهی، ازت عکس میگیره، ولی اگر دوست نداشته باشی عکس ها را برات پست نمیکنه!
همه میگفتند، بیشتر وقتها دوربین مخفیاش روشنه، ولی ممکنه از اون دوربین مخفیها باشه که آخرش لبخند نداره! ممکن هم هست لبخند ابدی روی لبات بشونه!
ولی دیشب دوربین مخفی نبود، فلش میزد، فلشی که تمام پهنای آسمون را روشن میکرد.
همه میگفتند رایگان عکس میگیره. اولش تعجب کردم، عکاسی با این همه امکانات و رایگان؟! ولی بعد فهمیدم عکاسش خیلی مهربونه، برای اجر و مزد کار نمیکنه، فقط مودة فی القربی میخواد!
همه میگفتند، از افکت عکاسی پشت سر هم برای عکس گرفتن استفاده میکنه! یعنی توی هر ثانیه، چندین عکس!
اینجوری خیلی باید حواسم جمع باشه، نکنه یه موقع جلوی دوربین شکلک در بیارم، ولی من دیشب یه جایی حواسم نبود، یکی دوتا از عکسام خراب شد! ولی همه میگویند، عکاسش ستارالعیوبه!
حالا دیگه من هم با همه میگویم، خدا خیلی مهربونه... .
تهنوشت: دیشب وقتی آسمون رعد و برق میزد، ناخودآگاه این جمله به ذهنم خطور کرد:
از خدا به ساکنین زمین؛
موضوع: اطلاع رسانی؛
بدینوسیله به اطلاع میرساند که شما در تمام این سالها در جلوی دوربین مخفی بودهاید!
بالا را نگاه کنید و لبخند بزنید...!
نویسنده » قاصدک » ساعت 5:9 عصر روز پنج شنبه 87 آبان 9