سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :221188
بازدید امروز : 45

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

ح: حریت و آزادگی، در رگ و خون همه‏ی مسلمانان حسینی موج می‏زند. و مسلمانی که با فرهنگ حسینی آشناست، برای از بین بردن یزید! از جان و مال و فرزندان و خانواده‏اش می‏گذرد!

س: سلام بر خون پاک شهیدان حر و آزاده، چه در کربلا، چه در خرمشهر، چه در جنوب لبنان و بیروت، چه در نوار غزه! فرقی نمی‏کند، به همه‏ی کسانی که برای نابودی یزید زمانشان مقاومت و مبارزه کردند و می‏کنند، سلام و درود!

ی: یگانه خدای توانا، تنها پشت و پناه و حامی حسینیان هر زمان!

ن: نوش جانتان باد! گوارای وجودتان باد! نوشیدن بهترین شربت‏های بهشتی، نوشیدن لعل لب عزیزترین بنده‏های خدا...

                              

ته.نوشت: امروز حسین (ع) خیمه‏ها را در کرب و بلا بنا می‏کند! در این صحرا ده روز می‏خواهد زندگی کند و قربانی بدهد!
گوش بده! می‏شنوی؟! آری این حسین و اولاد و اصحاب حسین‏اند که برای رسیدن به خدا لحظه‏شماری می‏کنند! خوش به سعادتشان! چند پله‏ای بیشتر نمانده! کمتر از ده پله!

ته‏تر.نوشت: این ایام تسلیت. در این روزها، دعا برای پیروزی دوباره‏ی خون بر شمشیر، بهترین دعا می ‏توناد باشد. این لحظات را از دست ندهیم.



نویسنده » قاصدک » ساعت 11:56 صبح روز سه شنبه 87 دی 10

اولش به اصرار نوادگان عزیز خانواده، یعنی فاطمه و حنانه، راهی شدم.
ولی اعتراف می‏کنم که خودم هم دلم می‏خواست برم! به خاطر اینکه اکثر جمعه‏ها این توفیق ازم سلب شده بود، که بیننده‏ی برنامه‏ی فیتیله باشم!
به همین خاطر یک ساعت زودتر از این‏که برنامه شروع بشه، قبل از این‏که فاطمه و حنانه برسند، راهی محل اجرای برنامه شدم!!! (خرده نگیرید، همون موقع هم جای خوب برای نشستن نبود!)
اولش که تنها بودم، چون هیچ کار دیگه‏ای نداشتم بکنم، رفتم تو کوک مردم!
هر بچه‏ی زیر هفت سالی (بچه‏های زیر هفت سال، بلیط لازم نداشتند) که می‏اومد، هیئتی مشتمل بر پدر و مادر، مادربزرگ و پدربزرگ، خاله ودایی، عمو و عمه، وهمسایه ها و... (البته با کمی اغراق!) اونو همراهی می‏کردند! اول برنامه هم چندتا سرود کودکانه گذاشتند، ولی چون دیدند استقبال بزرگترها بیشتر بوده، سرودهای کودکانه به ترانه‏های ناصر عبداللهی تبدیل شد!!! و جماعت فیتیله‏بینان هم که معطل بودند...!
وقتی عموهای فیتیله‏ای اومدند با چه استقبالی مواجه شدند. (خودمونیما، چقدر عزیز بودند، به قول برادرم،‏ رقاص هم، إ ببخشید، فیتیله‏ای هم نشدیم!)

                                                                                      


همون اول برنامه، از بزرگترها قول گرفتند برای اینکه به بچه‏ها خوش بگذره، خودشون را هم‏سن بچه‏ها کنند، یه چندتا روش هم پیشنهاد و اجرا کردند. بزرگترها هم که منتظر بودند یه موقعیتی پیش بیاد تا ...!
اما در تمام طول برنامه، با اینکه قول داده بودم هم‏سن بچه‏ها باشم، نتونستم و چندتا سئوال ذهنم را آزار می‏داد؛
اینکه مگر در دستورات اسلامی ما، یکی از ملاک‏های تشخیص حلال یا حرام بودن موسیقی، کودکان نیستند؟ اگر کودک 4 یا 5 ساله‏ای با موسیقی‏ای رقصش گرفت، آن موسیقی حرام است!
پس با این حساب، برنامه‏ی فیتیله حرام هستش! ولی چرا یه برنامه‏ی شاد محسوب می‏شه؟! چرا اینقدر ازش استقبال می‏شه؟! بین خیلی از مسلمون‏ها؟! اصلاً ملاک شادی در دین ماچیست؟! اینکه چند ساعتی شعر و پایکوبی و کف زدن و... باشه و لحظاتی خنده‏های زودگذر؟! چرا در بین همه‏ی مسلمون‏ها ملاک شادی یکسان نیست؟!

ته.نوشت: سال گذشته، جای دوستان خالی، برای عید غدیر نجف بودیم! شب عید توی حرم امیرالمؤمنین(ع)، کنار ضریح مطهر، همه‏ی عرب‏ها جمع بودند، شعر می‏خواندند و کف و هلهله می‏زدند! و در صحن مطهر هم پایکوبی می‏کردند! چند روز بعد، تصاویر عزاداری محرم در کربلا را که از تلویزیون پخش می‏شد دیدم! چه‏قدر پرشور و عاشقانه عزاداری می‏کردند! مگر آن‏ها مسلمان نیستند، پس چرا شادی‏ها و عزاداری‏هایشان اینقدر با ما تفاوت دارد؟! چرا ما ملاک مشخصی نه برای شادی و نه برای عزاداریمان نداریم؟!



نویسنده » قاصدک » ساعت 2:55 عصر روز پنج شنبه 87 دی 5

از پله‏های مسجد که بالا می‏روی، نفسی تازه می‏کنی، چه بوی عطری در فضا پیچیده است!؟ کمتر مسجدی را به اسم حضرت بقیة‏الله (عج) دیده‏ام، که چنین عطری فضایش را روح‏انگیز کرده باشد! چقدر تمیز و مرتب است! همه‏ی کتاب‏ها سر جایشان قرار دارند! تسبیح‏ها از مهرها سوا هستند!...

نمی‏دانم این‏جا هم در مساجدشان پایگاه‏های بسیج دارند، یا نه مردمانش، بسیجی‏وار برای تمیزی خانه‏ی خدا می‏کوشند؟! از این‏ها که بگذریم به قفسه‏ای می‏رسیم که به مناسبت عید غدیر مسابقه‏ای همراه با یک مجله‏ی ضمیمه دیده می‏شود. عکس مقام معظم رهبری و امام خمینی در کنار سید حسن نصرالله، نظرم را جلب می‏کند! یکی از مجله‏ها را برمی‏دارم، و با دقت ورق می‏زنم!

خدای من! اشتباه نمی‏کنم؟! این‏جا ایران نیست؟! ما در ایران در مساجدمان چنین مجله‏هایی نداریم!! مجله‏ای که تمامش در مورد رهبرمان باشد، آن‏وقت این‏جا، فرسنگ‏ها دورتر از دیار ما، دیار رهبرما، مسابقه‏ای از سخنان امام خمینی به مناسبت عید ولایت! همراه با مجله‏ای ضمیمه، منحصرا مربوط به مقام معظم رهبری، طراحی کرده‏اند و در مساجد محله‏شان پخش می‏کنند!؟
از همه جالب‏تر تیتر مجله است: دستی با علی (ع) در خم بیعت کرد و بر ماست که امروز با علی زمانمان بیعت کنیم!

اصلا چرا من می‏گویم امام ما، رهبر ما؟! مگر ما تا به حال برای رهبرمان چه کرده‏ایم؟ سال گذشته که یادمان نرفته؟! در مجالس عزای امام حسین (ع) چه بی‏شرمانه اعلامیه فوت امام و رهبرمان را پخش می‏کردند و بعضی از ما دم نمی‏زدیم و با دامن زدن به این اراجیف ابراز ناراحتی و تاسف می‏کردیم؟!!!

مسلمانان به راستی برای بیعت با علی زمانمان چه کرده‏ایم؟!

                
                                         تصویری از روی جلد مجله‏ی توصیف شده

 

ته.نوشت: امروز، روز تجدید بیعت با مولایمان علی (ع) است. آمده‏ام بگویم بایعتک یا علی...
             عید ولایت بر همه‏ی ولایت دوستان و ولایت یاران مبارک باد.



نویسنده » قاصدک » ساعت 1:21 صبح روز چهارشنبه 87 آذر 27

چقدر رنگ اشک ها، با هم تفاوت دارد، مزه شان نیز! تا به حال دقت کرده اید؟!

تا به حال فکر می کردم همه ی اشک ها بی رنگ هستند و شور، و تلخی خاصی را مزه می کنند!
اما وقتی مادر عرب زبانی را که هر سه فرزندش را از دست نداده بود! ملاقات کردم، نظرم عوض شد!
چه لبخند جان سوزی در استقبال از ما بر لب داشت! از مایی که به اصطلاح برای تجدید بیعت با پسرانش و تسلای خاطر آن پدر و مادر پیر، بار سفر به دیارش را بسته بودیم! ( گفتم که به اصطلاح )

از رنگ اشکش گفتم، اما نگفتم که چقدر سبز بود! چه اشک سبزی داشت، وقتی که از پسرانش صحبت می کرد!
سبزی اشکش، چشمان نابینای مرا می زد! چقدر اشکش شیرین بود، مزه اش هنوز زیر دندانم است!
راستی چه بغض سبکی در گلوی پدر آن سه شهید سنگینی می کرد! بغضی که بار سنگین مبارزه و دفاع را سبک می کرد!

چقدر مقاومند مردم لبنان، چقدر زیبا یاد گرفته اند مقاومت را از مردم ایران! و چقدر هر دو زیبا یاد گرفته اند مقاومت را از مولایشان حسین (ع)! راستی چقدر مانده تا محرم و عاشورا؟!

ته.نوشت: خدایا! خودم و پدر و مادرم و عزیزترین کسانم فدای راه تو!
ته تر.نوشت: ای شهدا، برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید و ما مرده!



نویسنده » قاصدک » ساعت 12:40 صبح روز یکشنبه 87 آذر 24

دینگ، دینگ،...

- دوباره کدوم مزاحمی یادش رفت این ساعت را خاموش کنه و مرا از خواب ناز بیدار کرد؟!

- من بودم! البته این صدای زنگ ساعت نبود!

- تو کی هستی؟! پس صدای چی بود؟! چرا نمی‏گذاری بخوابم؟!

- منم قاصدک! این هم صدای هشدار بود! برای تو پیام آورده‏ام! لطفاً چند لحظه گوش بده!

- تو را به هر چی می‏پرستی مزاحم نشو، مگه نمی‏دونی الان عصر ِ خواب! من است؟! دورانی هست که همه در خوابند!

- ولی با این همه سر و صدا چطور می توانید بخوابید؟!

- سر و صدا؟! من که صدایی نمی‏شنوم! بگذار بخوابم!

- خوب گوش بده! خواهش می‏کنم، صدای گریه‏ی بچه‏ها را نمی‏شنوی؟! صدای ضجه‏های مادران؟! صدای ناله‏های پدران؟! همه سر در چاه این دنیا کرده‏اند و ناله سر داده‏اند! نمی‏خواهی جوابی بدهی؟!

- برو بابا دلت خوشه! من خودم هزارتا بدبختی دارم، تو که اینقدر گوش‏هات تیز است، خوب گوش بده، ببین صدای ناله‏های دل من را نمی‏شنوی؟! صاحب‏خونه جوابم کرده، گفته برم بگردم دنبال یه جای دیگه!! برای چی؟ برای اینکه شب‏ها چندتا جوون دور هم جمع می‏شدیم و یه کم خوش بودیم! شیطونه می‏گه بزنم...!!
شهریه‏ی دانشگاه را هم این ترم نداده‏ام، به همه‏ی بچه‏ها گفته‏ام مرخصی تحصیلی گرفته‏‏ام! اما کدومشون می‏دونن که من چون پول نداشته‏ام قید درس خوندن توی دانشگاه آزاد را زده‏ام؟! کارهم که برای ما توی این ایران پیدا نمی‏شه....!!!
برو بابا دلت خوشه! من خودم این همه غم و غصه دارم، اون موقع تو اومده‏ای از گریه و ناله و ضجه حرف می‏زنی؟! بگذار بخوابم!

- تو حرفات را زدی، من هم گوش دادم! حالا تو گوش بده! از صاحب‏خونه می‏گی که جوابت کرده؟! پس می‏تونی یه گوشه از حرف منو خوب بفهمی! یه جایی از این دنیای بزرگ که جا برای همه هست! یه عده به زور می‏خوان، زن‏ها و بچه‏ها و مردهای یک سرزمین را بیرون کنند! اسمش هم مطمئنم هزار بار توی خواب‏های روزمرگیت شنیده‏ای! می‏دونی کجا را می‏گم! بله، بازهم فلسطین، یا یه‏کم نزدیک‏تر بیا، به غزه! این بار چندم است که این اسم را فقط شنیده‏ای و از کنارش گذشته‏ای؟! تو به خاطر گرفتن بزم شبانه و خوشی‏های بی‏جهتت سرزنش شده‏ای، اما آن بی‏گناهان که در حسرت یک لبخند کوچک می‏سوزند، چرا؟!
راست می‏گویی، الان عصر خواب مردم جهان است! در گوشه‏ای از دنیا، عده‏ای جلسه می‏گیرند که چگونه با بحران اقتصادی! مبارزه کنند، تا نکند پول‏های بادآورده‏شان را باد ببرد، و گوش‏های کرشده‏ی آن‏ها نمی‏شنود، صدای شکسته شدن استخوان‏های خانواده‏ای را زیر بار بحران و تحریم اقتصادی، بحران اجتماعی، بحران نظامی، بحران پربحرانی....!!!
از شهریه‏ی دانشگاهت گفتی؟! در آن سرزمین دانشجوهایش با سنگ درس می‏خوانن! نه که فکر کنی عصر حجره! نه، کنار قلمشان سنگ گذاشته‏اند و به همان قلم، قسم خورده‏اند که حتی اگر با سنگ هم شده، دشمن را از سرزمینشان بیرون کنند! نه فقط دانشجویان، بلکه دانش‏آموزان این سرزمین هم به همین شیوه درس می‏خوانند! اصلاً نظام آموزشی نوین آن سرزمین بر پایه‏ی مبارزه بنا شده است!
اتگر بازهم بخوابی، راست می‏گویی، هیچ جایی کاری به تو نمی‏دهند! در هیچ جای جهان برای خواب‏زدگان کاری نیست!

پس دوست من برخیز و کاری بکن!

                           

ته.نوشت: پس چرا معطلی؟!



نویسنده » قاصدک » ساعت 1:42 عصر روز شنبه 87 آذر 9

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت