به این نتیجه رسیدهام، آنقدرها هم که میگویند، به اینترنت معتاد نیستم!
یک هفته است که اینترنت ندارم!
آمدم التماس دعایی برای این شبها گفته باشم.
همین
به این نتیجه رسیدهام، آنقدرها هم که میگویند، به اینترنت معتاد نیستم!
یک هفته است که اینترنت ندارم!
آمدم التماس دعایی برای این شبها گفته باشم.
همین
...با تمام وجود به چشمانش نگاه میکنم.
منتظر کلامی که از زبانش جاری شود.
زبانش را حرکت میدهد.
چشمانش را میبندد - چشمانم را میبندم
تمام ذرات وجودم میلرزد. برای شنیدن صدایش لحظهشماری میکنم.
خوب گوش میدهم. با تمام وجود.
اما باز هم صدایی نمیشنوم!
قلمم باز هم سکوت کرده است. نمیدانم بهای چه چیزی را میدهد. اما خاموشی را به روشنی ترجیح دادهاست!
باز هم سکوت....
همهی کلمات در گلویش خفتهاند و هنوز زمان بیداری نرسیدهاست.
اما، بیدار میشود، چون من میخواهم....!
اینجا.نوشت: برای میهمانی آماده شدهاید؟!
این پست صرفا جهت این است که بدانید میشود و میتوانیم که این وبلاگ را به روز نماییم.
.
.
.
خدایمان توفیق روزافزون دهاد! امروز همین یک جمله، فردا روزی جملات بیشتر!
آقای میرحسین، قربان آن دغدغهی صداقتت بروند حامیانتان،چه میکنی؟ به کجا میبرندت؟ دلهایمان میسوزد برای شما. یک نگاهی به دور و برت بینداز آقای میرحسین.
آقای خاتمی، ای شما که به مردم میگوئید رأی ندهید، ای شما که رأی دادن به دکتر احمدینژاد را مثل رأی ندادن میدانی، شما بگو، شما اعتراف کن میرحسین را به کجا میبری!
آقای تاجزاده، آقای امینزاده، ای شما که جلسه میگیرید و به این آقا خط میدهید، شما حرفی بزنید.
آقای نبوی، ای بهزادخان شما که گفتی با چادر فرار میکنی، تو یک اعترافی بکن.
فائزه خانم که گفتی دکتر احمدینژاد اگر رأی بیاورد ادعای امام زمانی میکند تو بگو چه کردی؟ مانتوهایت را فروختی؟
آقای حجاریان تو که غرق در جنگ روانی هستی، تو بگو به میرحسین چه گفتهای!
آقای میرحسین، دقت میکنی؟!
آقای جاسبی، رییس مادامالعمر دانشگاه آزاد، تو که دانشگاه آزاد را وقف میرحسین کردهای، تو بگو چرا کمک میکنی؟
آقا مرعشی، که گفتی ما دزدیم تو چرا از آقای میرحسین حمایت میکنی؟
آقای میرحسین که حرف از قانون و قانونمداری میزند، تو چرا پشت ایشان ایستادهای؟
آقای میرحسین ما نگرانتان هستیم. به اطرافتان نگاه بیندازید. آقای میرحسین شما که بیان کردید، مقام معظم رهبری ، آقای خامنهای را به عنوان ولیفقیه قبول دارید، قربان آن صداقتتان بروند حامیانتان، این چه دست و پا زدن است برای تقلب وقتی ایشان میفرمایند تقلب نشده است و از وزارت کشور و شورای نگهبان تشکر میکنند؟ این چه نامهایست به مراجع؟ این چه بیانیهایست : « امروز که اراده و عزم شما در برابر یک پدیدهی اعجابانگیز به نام دروغ و تزویر و تقلب را دیدم، بهتزده شده و بیبش از پیش دلتنگ امام راحل، تا شکایت را را نزد او برده،...»
دلتنگ امام گشتهای، برای چه دلتنگ امام گشتهای؟ دلتنگ شخص امام گشتهای؟ شخص امام که شکایت بردن ندارد. پس دلتنگ شخصیت امام گشتهای. شخصیت امام که همان ولابت فقیه است، همان رهبری است. منظورت چیست که دلتنگ رهبری هستی؟ مگر ما رهبر نداریم که دلتنگ رهبری هستی؟ آقای میرحسین میفهمی چه میگویی؟ داری میگویی که ما رهبر نداریم، ما ولیفقیه نداریم، داری میگویی مقام معظم رهبری آقای خامنهای، رهبر نیست، ولیفقیه نیست!
حواست کجاست، استاد دکترای علوم سیاسی!؟ پیاده شوید آقای میرحسین!!! حواست کجاست؟أ پیاده شو از این ماشین بیترمز انتخابات که اطرافیانتان هلش میدهند؛ این جاده انتهایش پرتگاه است. شما این همه اشتباه را چگونه توجیه میکنی؟؟؟
آقای مهندس، نمیخواهد توجیه کنی. فقط نگاهی به مقابل و اطرافیانتان بیندازید و پیاده شوید!!!
ته.نوشت: رهبر معظم انقلاب: رأی 24 میلینوی به رییسجمهور منتخب، یک جشن واقعی است.
ما نیز این پیروزی را به همهی خدمتگزاران و خدمتدوستان تبریک میگویم و برای ملت ایران آرزوی موفقیت روزافزون می کنم.
با باز شدن چشمان، صدای بمب و موشک، گوشهایم را بست. آن روزها، صدا کمتر شنیده میشد، بیشتر اهل عمل بودند. کمتر میگفتند و بیشتر انجام میدادند.
شما هم بودید. صدایتان را یادم نمیآید. اما میدانم که بودید. من ماندم، اما شما رفتید. امامم حرکتتان را نقد کرد، نکوهشتان کرد، اما گوشتان کر شده بود! نبودید وقتیکه چند متری آنطرفتر، دست و پاها بر زمین میافتاد. درست در همان روزها، بدون آنکه به کسی بگویید، استعفا دادید، و شما دست و پا زدید در دنیایی از روزمرگیها! درست مثل خیلیهای دیگر که الان ادعا دارند!
آنروزها تمام شد. انگشترهای فیروزهای در دست شیوخ رفتند. عبای اصلاحات شکلاتی شد. همه رنگ عوض کردند. رنگینکمانی برای اصلاح مملکتی که کمکم رنگ قرمز خون شهدایش رو به فراموشی میرفت.
و شما آمدید. درست همان زمانی که من بیست و چند سالهام! در این سالها گوشهایم شنوا شدهاند. چشمهایم بینا. دستهایم توانا. اما فرهنگم...! هر چه باشد در این سالها خیلیها روی فرهنگ من کار میکردند.
در این روزها کسانی دم از فرهنگ میزنند که هنوز فرهنگ برایشان درست جا نیفتاده!
دم از فرهنگ آزادی میزنند، در حالیکه میدانند اگر بر سر کار بیایند، آزادی برای اطرافیانشان معنای حیوان بودن پیدا میکند!
دم از فرهنگ تبلیغات میزنند، در حالیکه تخریبات را جایگزین تبلیغات کردهاند!
دم از فرهنگ اقتصادی میزنند، نه به این خاطر که فقیر و غنی در کشورمان وجود نداشته باشد، بلکه به این خاطر که فلان شخص مدیر فلان شرکت باشد...!
دم از فرهنگ عدالت میزنند، آن هم عدالتی که با ترازوی الهی سنجیده نمیشود. قانون عدالت برایشان این شده است: هر که حرف و چاپلوسیاش بیش، ارجش بیشتر...!
خلاصه که آقای میرحسین، اینجا همه چیز رنگ دیگری گرفته. در این مدت که شما نبودید، خیلیهای دیگر هم بیست و چندساله شدهاند! و حالا که آمدهاید، نوار دستها معنای دیگری یافته است.
این روزها، سیادت، معنای سیاست گرفته است. شما را به خدا مواظب باشید. آخر، هنوز خیلیها سیادت را عزیز میدانند و آن را بیارزش و منحصر در نوارهای سبز رنگ نمیبینند.
میدانم که آمدهاید تا شاید جبران آن سالها را بکنید که خط رهبری را فراموش کرده و رفتید، اما بدانید، این رویهای هم که پیش گرفتهاید، خط رهبری نیست...!
حواستان که هست؟!
ته.نوشت: آنقدر اخبار انتخابات داغ است که نتوانستم مطلبی برای متاهل شدنم بنویسم!
کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک میباشد. |