از شر شیطان رانده شده به خدا پناه میبرم.
... ما از رگ گردن به بندگان نزدیک تریم! قاف/16
و هر گاه بندگان من، از تو، درباره ی من بپرسند، بگو که من نزدیکم...! بقره/186
شاید الان دارید در دلتان میگویید: خب که چی؟ این آیات را 20 بار بل بیشتر و یا شاید کمتر! تا حالا شنیدهایم. دیگه تو وبلاگ نوشتن نداشت و از این حرفها.
درسته! من هم این آیات را ننوشتم که برای چندمین بار دوباره بخوانیم و بگذریم، اینبار اندکی درنگ و تأمل...!
من هم مثل شما وقتی داشتم برای چندمین بار این آیات را میخواندم لحظهای به این فکر فرو رفتم که:
خدا در جایی از قرآن میفرماید: من به بندگان خود نزدیکم و در جایی دیگر میفرماید: نزدیک تر از رگ گردن...!
خدایا رگ گردن؟ درست شنیدم؟
آخر رگ گردن که به ما نزدیک نیست! درونِ ماست! یعنی خدا درونِ ماست؟!
شاید تا حالا اینقدر عمیق بهش فکر نکرده بودم. ولی هر موقع که حتی برای لحظهای به این موضوع فکر کردم گرما و حس خاصی درون رگهایم احساس کردم. گرما و حس خاصی که همیشه برایم دوستداشتنی بوده و هست.
خدایا یعنی آن چیزی که درون رگهای من جریان دارد، تو هستی؟!
خدایا اگر موقع گناه کردن هم این یادم باشد، باز هم گناه میکنم؟!
خدایا اگر این را یادم باشد، هنگام غرق شدن در روزمرگیهایم دیگر احساس تنهایی میکنم؟!
نویسنده » » ساعت 5:40 عصر روز پنج شنبه 87 مرداد 31
یازده قرن، از غیبت کبرای عزیزی میگذرد که غم دوریش تیشهی آتشینی بر ریشهی قلبِ عاشقان حضورش میزند...
برای این پست یک عالم مطلب آماده کرده بودم تا بنویسم...
اما...
اما چند روزی بود سیستم مدیریت حسابی قاطی کرده بود. یک بار هم مطالب را تایپ کردم و به علت قطع برق مطالبِ تایپ شده از روی سیستم پرید... .
به دلیل کمبود وقت و حوصله از تایپ کردن مجدد مطالب معذورم. انشاالله در فرصتهای بعدی... .
و از آنجایی که دلم نیامد به بهانهی میلاد امام زمان (عج) مطلبی در این رابطه روی وبلاگ نزنم، میلاد با سعادت یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجة بن الحسن العسگری (عج) را به پیشگاه ائمهی معصومین علیهماسلام و همچنین همهی شما دوستان عزیز تبریک و تهنیت و شادباش عرض میکنم.
بی تو همه در حبس ابد تبعیدند
سالها هجری و شمسی همه بی خورشیدند
تو بیایی همه ساعت ها، ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند.
میلاد عزیز فاطمه بر شما مبارک باد.
به امید ظهورش...
ادامه دارد...
نویسنده » » ساعت 8:0 عصر روز جمعه 87 مرداد 25
امروز افتتاحیهی بازیهای المپیکِ پکن بود. اصلاً نمیخوام به بازیها و بحث ورزشی بپردازم، ولی بعد از دیدنِ صحنههایی از افتتاحیه، ناخودآگاه دستم به سمت قلم رفت... .
نمیدانم شما مراسم را دیدید یا نه؟
مراسمی که از رنگ و بوی دنیا، به شدت عطرآگین بود!
حرکات موزون و هماهنگی که قبلاً بیسابقه بود و به شخصه، اعتراف میکنم، هیچ کجا ندیده بودم!
نورپردازی و رقص نوری که انسان را به وجد میآورد!
دختربچهای با لباس قرمز و چشمهای بادامی! که آواز میخواند.
کودکانی، جلد شده با سنت و آوازه خوانِ صلح، حاملان پرچمی بودند که به دست سربازان نظامی (حامیان صلح!!!) سپرده شد.
و هیاهوی مردمی که شدّتِ شوق، بیشتر از هر چیز بر گشادی چشمانشان تأثیر گذاشته بود! (اما خودمونیم، من باورم نمیشُد چشمای چینیها، اینقدر باز بشه!)
و مجریای که پس از اتمام برنامه، طرز اجرای این مراسم را نمادی از فلسفهی هستیِ انسان معرفی کرد!!!
فلسفهی هستی انسان؟؟؟
به راستی فلسفهی هستی انسان چیست؟
نمادهایی که در این مراسم به کار رفته بود، فلسفهی هستی من نیز هست؟
وای... خدایا، کمکم کن، زرق و برق دنیا هر روز بیشتر میشود، چقدر از این زرق و برق، رنگ خدایی گرفته است؟!
نمیدانم چرا با دیدن این مراسم، بلافاصله به این فکر فرورفتم که: برای اجرای هرچه بهتر این برنامه - که فقط شعار صلح و دوستی داشت - سالها وقت و میلیاردها دلار هزینه و نیرو، مصرف شده بود، تا ساعتی، فقط ساعتی، مردم را به وجد آورد، و از همه مهمتر اینکه در گوشهی دیگر دنیا، به جای آوای صلح و دوستی، تنها صدایِ غربتِ سنگ هائیست که حتّی به گوش هیاهوی توپ و تانک دشمنان در کمین نشسته برای کشتار مردم بیگناه هم نمیرسد!
چه رسد من و شما و همه ی کسانی که مشغول شعار دادن برای صلح و دوستی! هستیم، و حتی حاضر به هزینه کردنِ یک دلار برای برقراری صلح نیستیم. (تا کی فقط شعار؟؟؟)
راستی دوستان، برای مراسم پرشکوه ظهور امام زمان (که ارزشی غیر قابل مقایسه دارد)، چقدر هزینه کردهایم؟!
نویسنده » » ساعت 1:13 صبح روز شنبه 87 مرداد 19
ش: شادی و جشن و سرور؛
شکفتنِ شکوفهی نجات؛
شرق و طلوع خورشید عشق از مشرق؛
+ ع: عید و ولادتِ ولایت؛
عصای امامت بر سنگ عداوت و جوشیدن چشمهی عدالت؛
عدالت و بانگ انا الحق؛
+ ب: برکتِ خدا، که دسته دسته بر زمینیان فرود آمد؛
برملا شدنِ راز آفرینش؛
بامدادی روشن از زندگی عزیزترین جهانیان؛
+ ا: امتی که در ماه پیامبرشان از شادی و سرور پربهره اند؛
آشتی با خدایی که همهی خوبیها از اوست؛
آماده شدن برای رفتن به ضیافت خدا؛
+ ن: ندیده دنیا پربرکت تر از این ماه، ماه دیگری بر خود؛
نشأتِ عشق از سرمنزل مقصود؛
نگریستن خدا بر زمینیان.
= شــــــعبــــــــــــــــــــان...
اعیــاد شعـبانیه بر شما مبارک.
![](http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/page21/untitled.JPG)
نویسنده » » ساعت 12:16 صبح روز چهارشنبه 87 مرداد 16
سه روز در جمع بروبچههای بلاگر و شرکت در سفری که به همّت دفتر توسعهی وبلاگ دینی برگزار شده بود و آشنا شدن با دوستان وبلاگ نویسی که بعضاً به صورت مجازی با یکدیگر آشنا شده بودیم، سه روز بسیار خوبی را در دفتر خاطرات من ورق زد.
اردوی تخصصی مهدویت با عنوان نگین زمان آموزههایی بسیار جذاب و دلنشین را نه تنها برای من بلکه برای همهی وبلاگنویسان شرکت کننده در اردو به ارمغان آورد.
« وسطنوشت: جا داره از دستاندرکاران این طرح بهخصوص کت و شلوار طوسیها و روسری مشکیها با گل ریز نقرهای تشکر و قدردانی ویژه بکنم چرا که برای برگزاری هرچه بهتر این اردو بسیار زحمت کشیدند و الحق و انصاف خوب کار کرده بودند.»
امیدوارم که از این دست برنامهها همهجا برگزار شود و این آخرین برنامهی هیئت وبلاگنویسان دینی نباشد؛
در این اردو تازه فهمیدم که چرا میگویند به انتظار نباید نشست، به انتظار باید ایستاد و حتی در بعضی مواقع باید دوید... (البته قبول دارم که یه کم دیر فهمیدم!!!!)
به هر حال امیدوارم این سفرها در جهت پخته شدن خامیها، مورد قبول و رضایت حضرت حجةبنالحسن(عج) قرار گرفته باشد.
منتظر مطالب بعدی در این رابطه باشید.
« یاحق»
نویسنده » » ساعت 11:24 صبح روز یکشنبه 87 مرداد 13