بچه که بودم، مادربزرگم تابغلم میکردند، همش بهم میگفتند: دختر باید وقار داشته باشه، متانت داشته باشه، سنگین و رنگین باشه، نباید اجازه بده اسباب دست کسی بشه و... از این حرفا!
یه بار از روی کنجکاوی بچه گانه پریدم: چرا دختر باید همهی اینا را داشته باشه؟!
مادر بزرگ گفتند: چون، خدا مرد و زن را طوری خلق کرده که مکمل همدیگه باشن. اگه قرار باشه، زن هم مثل مرد و پابهپای مرد، زمخت باشه، خشن باشه، و جایی برای لطافت و نرمی و مهربونی زنانه نباشه، مرد و زن، چون تفاوتی بین همدیگه احساس نمیکنن، از هم دلزده میشن! دیگه برای هم جذاب نیستن. اون وقته که زن میشه اسباب دست مرد و یک بردهی نامرعی!!! دوست داری اینطوری باشی؟! (البته حرفای مادربزرگ،برای تفهیم عمق ِ فاجعه بود!)
و همیشه هم میگفتم: نه. چون واقعا دوست نداشتم و ندارم. فکر میکنم، هیچ دختر دیگری هم این رو دوست نداشته باشه.
پس چرا...؟!
اصلا بگذارید اینطوری بگم:
پنجشنبه، جمعه با بچهها قرار گذاشته بودیم، بریم قم، هم زیارت و هم تجدید دیدار دوستان.
سوار اتوبوس که شدیم، طبق معمول، چند دقیقه بعد از حرکت ِ اتوبوس، فیلم انتخابی آقای راننده و دوستانش!! بر روی تلویزیون نمایش داده شد!
... فیلم دیوار؛ ژانر اجتماعی (اضافه نوشت ِ من: ژانر طنز، تخریب، توهین، پایمال کردن ِ ...)
در اولین صحنهی فیلم، یک دختر خانوم!! را نشون میداد که عصبانی وارد خونه میشد و از صحبتهای اولیهی فیلم میفهمیدی که این دختر خانوم!! خودش یه پایه شوهره!!
از طرز حرف زدنش که بهتره بگذریم!
خلاصه اینکه، پدر خانواده، موتورسوار بوده اونم نه یه موتورسوار معمولی! موترسواری در دیوار ِ مرگ!
ولی حالا فوت شده بود و خانوادهاش در فقر ِ کامل به سر میبردند و تنها منبع درآمدشان هم همان دیوار مرگ بود و پسری که حالا جای پدر را پر کرده بود. ولی او نه استعدادش را داشت و نه به خاطر قد بلندش، بنزین به مغزش میرسید!
خلاصه که افتاد و پایش شکست!
و حالا دختر خانوم ِ! خانواده شد نان آور! ولی نه از طریق معمولی! بلکه با موتورسواری آن هم در دیوار مرگ!
در عرض چند ماه، دسته دسته پول به خانه میآمد ، چرا که دختر هم استعدادش بیشتر بود، هم قدش کوتاهتر! در نتیجه بنزین بهتر به مغزش میرسید! و مهمتر از همه اینکه یک تکه پارچه به اسم روسری بر سرش میبست!
خلاصه در عرض همان چند ماه، ستاره، دیگر یک ستارهی معمولی نبود! ستارهی زردی شده بود در تمام شهربازی! و صفحهی اول همهی روزنامههای زرد!
چه زیبا، غیرت برادر ِ ستاره را به خاطر دیر آمدنها و ابزار شدنِ خواهرش، بچهگانه و از سر ِ حسادت به تصویر کشیده بودند!
اوج فیلم وقتی بود، که دختر خانوم!!! تا لبهی دیوار بالا میآمد، پولها را از دست پسران ِ تیتیش مامانی! قاپ میزد، میبوسید و قهقه سر میداد!
ستاره حالا دیگر در خانهشان هم ستاره شده بود! چقدر رمانتیک بود وقتی که پای برادرش را میبوسید! (اُمل بازی در نیارید: پاهای برادرش را از روی گچ میبوسید. مگه اشکالی داره؟!)
و چقدر زیباتر، جمهوری اسلامی ایران تخریب شد، وقتی که نیروی انتظامی این کار را (موتور سواری دخترخانوم!! در دیوار مرگ و اختلاط زن و مرد!!) غیر قانونی خواند و در ِ دیوار پلمپ شد! در این صحنه از فیلم، دلت برای ستاره ریش میشد. ( آخی بمیرم. ببین چیکارش کردند.... این هم دیالوگ آدمهایی که بیشتر با احساساتشون فیلم میبینن تا منطق!)
اصلاً بگذریم... روم به دیوار، با دیدن ِ فیلم دیوار!
تهنوشته ها:
1. این فیلم بر اساس یک اصل فلسفی ساخته شده بود! و به نظر من ایدهی تبدیل فلسفه به سفسطهاش فوقالعاده بود!
2. اصلاً به قول ِ مامان، این دختره همون بهتر که رفت آمریکا! به درد همونجا میخورد! توی آخرین فیلمهاش داشته آبروی زنهای ایرانی را میبرده!
3. به دوستان هم گفتم: اینقدر کار فرهنگی کردیم دریغ از یک ریال که عایدمون بشه! خوبه یه کار غیر فرهنگی راه بندازیم تا چند ماهه همهچیمون نو بشه! البته عمراً!
4. راستی، چطوری میشه با ماشین توی دیوار چرخید؟!
نویسنده » قاصدک » ساعت 11:30 عصر روز شنبه 87 بهمن 19