وقتی بلوتوث فیلم دست دادن سید! محمد خاتمی با زنان ایتالیایی، روی موبایلم فرستاده شد، اصلاً نظرم نسبت به او عوض نشد، حتی ذرهای!
وقتی اعلام کاندیداتوری کرد، اصلاً تعجب نکردم، حتی ذرهای. اصلاً بین خودمان بماند، خیلی خوشحال شدم!
وقتی توی جلسهی سخنرانی بلوتوثم را روشن کردم و 5 تا کلیپ از پویش دعوت از خاتمی در عرض یک ربع ساعت برایم آمد، چقدر مرسل بلوتوث را دعا کردم!
وقتی توی خبرگزاریهای اصلاحات، سخنرانیهای اخیر خاتمی را دنبال میکردم، چقدر از حرفهایش خوشحال شدم، چقدر خندیدم، چقدر دعایش کردم به خاطر لبخندی که بر لبانم جاری ساخت!
اصلاً میخواستم اینجا با سید حرف بزنم. حال عبایش را بپرسم! از ثابت ماندن رنگ ریشهایش بپرسم! از دستهایی که در هم گره میکرد و دستهایی که با تشویقش به هم گره میخورد! از حرفهایی که زد و رفت! از جبهههایی که شرکت کرده بود! آری جبههها، جبههی اصلاحات، جبههی دوم خرداد و... ! از درصد جانبازیش بپرسم، از ترکشهایی که در جبههها! به قلبش خورده...! از گفتگوی تمدنها بپرسم. میخواستم بدانم ایران با کدام تمدنش در گفتگوها،شرکت میکرد؟! از... .
اما ترسیدم. ترسیدم که سید! به اینجا سرنزند و حرفهای مرا گوش ندهد. شنیدهام خیلی نقدپذیر است،از نقد همه با روی باز استقبال میکند، ولی نمیدانم چرا یاد یکی از سخنرانیهایش افتادم! همانکه نسبت به پارهکردن عکسش واکنش نشان داد و ...! نمیدانم، شاید در دنیای سیاست، نقدپذیری اینگونه است...!
میخواستم بگویم که چرا با دیدن فیلمش، نظرم نسبت به او عوض نشد، هر چند میترسم، میترسم از اینکه به گوشش نرسد ولی میگویم؛ من از وقتی نظرم نسبت به او عوض شد که اولین سخنرانیش در دانشگاه تهران را دیدم، وقتی که پردههای بین دانشجویان دختر و پسر برداشته شد و او دم نزد...! از آن روز انتظار دیدن آن فیلم را هم حتی داشتم...!
میخواستم به او بگویم که چرا از اعلام کاندیداتوریش تعجب نکردم و چرا خوشحال شدم، ولی ترسیدم به اینجا سر نزند و نبیند نظر نقادانش را! ولی به هر حال برای خودم هم که شده میگویم؛
سید جان، از آمدنت تعجب نکردم، چرا که از تو انتظار بیش از این نبود، اعتماد به نفست را میگویم، همیشه برایم مثالزدنی بوده، حتی از کروبی هم بیشتر میتوان روی اعتماد به نفست حساب کرد...!
اصلاً میخواهم بگویم، آمدی جانش به قربانت، ولی حالا چرا؟!
حالا که مردم مزهی عدالت را چشیدهاند چرا؟! حالا که مردم دارند عادت میکنند، که بدون کاخهای میلیاردی هم میشود زندگی کرد چرا؟! حالا که ایران باور کرده است بدون تمدنش هم میتواند، چرا؟!
تو زحمتهای خودت را کشیدی! به اندازهی کافی ایرانت را به فیض رساندی، حیف دستانت نیست که با سیاست ایران دست بدهد؟! برو سیدجان، به ایتالیا سفر کن و خوش باش...! تو هنوز جوانی، پیر شدن برایت زود نیست؟! سید، نیا، سیاست ایران تازگیها مدارک آدمها را کنترل میکند!
اما، علیرغم همهی این حرفها،از آمدنت خوشحال شدم. دلیلش شخصیست. اگر گوشت را جلوتر بیاوری فقط به خودت میگویم، فقط و فقط به خودت!
سید، کمی دیگر حوصله کن. من که نیمی از حرفهایم را گفتم. اجازه بده بقیهاش را هم بگویم... . به تو نگویم، چه کسی دیگر هست که جوانان را باور کند؟! یادت که نرفته؟! هنوز هم جوانان را باور میکنی؟! مثل گذشتهها؟! هنوز هم جوانانت از بند همه چیز آزادند؟! حتی فکر کردن؟!
سیدجان، میدانی چرا از کلیپهای تبلیغاتیت خوشحال شدم؟! چون فهمیدم هنوز هم ضعیفی. هنوز هم برای مطرح کردن و مطرح شدنت، نیاز به بقیه داری! نیاز داری که جمعی از بازیگران حمایتت کنند. چرا به بازیگران تکیه کردهای؟! سیدجان برایت نگرانم. تو را چه به بازیگران؟! هرچند هم حرفهاید ولی برای تو افت مقام است. اگر کمی سر کیسه را شل کنی، بالاتر از تیترهای زرد و خاکستری مجلهها هوادارت میشوند. نگو کیسهات خالیست که اصلاً باور نمیکنم!
سید، از حرفهایت خندهام گرفت چون، آیهی قرآن را فراموش کرده بودی که: أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم... . خودت را فراموش کرده بودی سیدجان!
حرف که بسیار است. اما میترسم. میترسم از اینکه رگ غیرت هوادارانت بجوشد و دیگر غیرتی برای هواداریت نماند.... !