با باز شدن چشمان، صدای بمب و موشک، گوشهایم را بست. آن روزها، صدا کمتر شنیده میشد، بیشتر اهل عمل بودند. کمتر میگفتند و بیشتر انجام میدادند.
شما هم بودید. صدایتان را یادم نمیآید. اما میدانم که بودید. من ماندم، اما شما رفتید. امامم حرکتتان را نقد کرد، نکوهشتان کرد، اما گوشتان کر شده بود! نبودید وقتیکه چند متری آنطرفتر، دست و پاها بر زمین میافتاد. درست در همان روزها، بدون آنکه به کسی بگویید، استعفا دادید، و شما دست و پا زدید در دنیایی از روزمرگیها! درست مثل خیلیهای دیگر که الان ادعا دارند!
آنروزها تمام شد. انگشترهای فیروزهای در دست شیوخ رفتند. عبای اصلاحات شکلاتی شد. همه رنگ عوض کردند. رنگینکمانی برای اصلاح مملکتی که کمکم رنگ قرمز خون شهدایش رو به فراموشی میرفت.
و شما آمدید. درست همان زمانی که من بیست و چند سالهام! در این سالها گوشهایم شنوا شدهاند. چشمهایم بینا. دستهایم توانا. اما فرهنگم...! هر چه باشد در این سالها خیلیها روی فرهنگ من کار میکردند.
در این روزها کسانی دم از فرهنگ میزنند که هنوز فرهنگ برایشان درست جا نیفتاده!
دم از فرهنگ آزادی میزنند، در حالیکه میدانند اگر بر سر کار بیایند، آزادی برای اطرافیانشان معنای حیوان بودن پیدا میکند!
دم از فرهنگ تبلیغات میزنند، در حالیکه تخریبات را جایگزین تبلیغات کردهاند!
دم از فرهنگ اقتصادی میزنند، نه به این خاطر که فقیر و غنی در کشورمان وجود نداشته باشد، بلکه به این خاطر که فلان شخص مدیر فلان شرکت باشد...!
دم از فرهنگ عدالت میزنند، آن هم عدالتی که با ترازوی الهی سنجیده نمیشود. قانون عدالت برایشان این شده است: هر که حرف و چاپلوسیاش بیش، ارجش بیشتر...!
خلاصه که آقای میرحسین، اینجا همه چیز رنگ دیگری گرفته. در این مدت که شما نبودید، خیلیهای دیگر هم بیست و چندساله شدهاند! و حالا که آمدهاید، نوار دستها معنای دیگری یافته است.
این روزها، سیادت، معنای سیاست گرفته است. شما را به خدا مواظب باشید. آخر، هنوز خیلیها سیادت را عزیز میدانند و آن را بیارزش و منحصر در نوارهای سبز رنگ نمیبینند.
میدانم که آمدهاید تا شاید جبران آن سالها را بکنید که خط رهبری را فراموش کرده و رفتید، اما بدانید، این رویهای هم که پیش گرفتهاید، خط رهبری نیست...!
حواستان که هست؟!
ته.نوشت: آنقدر اخبار انتخابات داغ است که نتوانستم مطلبی برای متاهل شدنم بنویسم!