نام تو که میآید، قلم توان نوشتن ندارد. اصلاً نمیدانم چرا نامت را بغضی سنگین و دردی غریب همراهی میکند.
من تو را به نام پاکزادگانت میشناسم، سروران بهشت و مادر صبر.
و اینجاست که بزرگیت را میستایم. تو استاد مکتب ایثار و وفا، مادر آفتاب و بانوی آبی، ای مادر تشنه کام کربلا.
و برای من تو آشنای غریبی که هرچه بیشتر در موردش میخوانم و میشنوم، احساس میکنم هنوز نمیشناسمت...
وقتی میخواندم که خدا پیامبر را به خاطر علی(ع) و آن دو را به خاطر تو خلق کرد من سرگشتهی کوی کرامتت میشدم، ای کرامت خدا.
تو نه تنها آبروی همهی بانوان عالم بلکه آبروی همهی عالمیانی.
فاطمه تو که آمدی ارزش و کرامت همهی دختران و زنان زنده شد. در عصری که دختران نماد شرم پدران بودند، تو دختر رسالت محمد(ص)، نماد شرافت و افتخار پدر بودی. تو آنقدر مراحل کمال را سریع طی کردی که هیچ مردی جز علی(ع) لیاقت همراهی تو را نداشت. فاطمه، پدر برای تو جان بود و تو برای پدر جانان، و عجب نیست اگر هجران جان، جانان را بیقرار سازد.
بانوی شرافت، مرمان عصر تو شرف شناختت را نداشتند، همانطورکه حافظهی ناقصشان، ولایت علی را به فراموشی سپرد.
ای بانوی گمنام، هر چند قبر تو در فرش خدا پنهان است اما در عرش او نامت شهرهی همهی آفاقیان و ملکوتیان است و ما عاشق و شیفتهی بانوی گمنامی هستیم که دنیا از حضورش آبرو و اعتبار گرفته است.