چه بوی غریبی می آید، چه حس خوبی دارم وقتی که بوی اسپند در فضا می پیچد. خیلی وقت بود که اسپند دود نکرده بودیم. از آخرین لحظات عمر شما تا کنون.
آن اسپند، اسپند یک پیوند بود، پیوند شما با دنیائی که همیشه آرزویش را داشتید.
این اسپند، اسپند یک پیوند دیگر است، پیوند من با دنیائی که باز هم شما آرزویش را داشتید.
کاش کنارم بودید، کاش مجبور نبودم برای گفتن حرف هایم برایتان نامه بنویسم.
کاش در این ساعات، دستان گرم شما پشت و پناهم بود.
چرا می خندید، باباجان؟!
بله، دستان پر مهر و گرمتان، اشتباه نگفتم. حالا که از کنارم رفته اید، می فهمم که همان آستین های خالی هم تمام پشت و پناه زندگیم بود!
بابا، همه می گویند دخترها به پدرشان وابسته اند. باباجان، این را می دانستید و در این لحظات که برای هر دختری قشنگ ترین لحظات زندگیش است، تنهایم گذاشتید؟! اصلا وابستگی چیست؟ منظور همه همان دلبستگی است؟ کسی چه می داند دلبستگی چیست؟!
می شنوید؟
- عروس رفته گل بچینه...!
و چه می دانند که من میان این تور سفید و نگاه عاشق یارم، به دنبال دلم در دشتی پر از شقایق سرخ، حیرانم و به دنبال تک نگاهی می گردم که به یک اشاره اش رهسپار خانه ی مهر شوم!
من گلاب به دست به دنبال گلم می گردم...
- وکیلم؟!
و من همچنان منتظرم، منتظر عطر نفس های شما، تا لب بگشائید و صدایتان را باز هم، یک بار دیگر پشتوانه ی یک عمر زندگیم کنید، صدایی به دور از خس خس زهرهای دشمنان!
باباجان، وکیل است؟!
و کاش لااقل در این صدای هلهله و شادی و بوی خوش اسپند، صدای شما هم طنین انداز فضا بود...
ته.نوشت: متاسفانه من هیچگاه، افتخار این را نداشته ام که فرزند یک جانباز و یا شهید باشم.
آن اسپند، اسپند یک پیوند بود، پیوند شما با دنیائی که همیشه آرزویش را داشتید.
این اسپند، اسپند یک پیوند دیگر است، پیوند من با دنیائی که باز هم شما آرزویش را داشتید.
کاش کنارم بودید، کاش مجبور نبودم برای گفتن حرف هایم برایتان نامه بنویسم.
کاش در این ساعات، دستان گرم شما پشت و پناهم بود.
چرا می خندید، باباجان؟!
بله، دستان پر مهر و گرمتان، اشتباه نگفتم. حالا که از کنارم رفته اید، می فهمم که همان آستین های خالی هم تمام پشت و پناه زندگیم بود!
بابا، همه می گویند دخترها به پدرشان وابسته اند. باباجان، این را می دانستید و در این لحظات که برای هر دختری قشنگ ترین لحظات زندگیش است، تنهایم گذاشتید؟! اصلا وابستگی چیست؟ منظور همه همان دلبستگی است؟ کسی چه می داند دلبستگی چیست؟!
می شنوید؟
- عروس رفته گل بچینه...!
و چه می دانند که من میان این تور سفید و نگاه عاشق یارم، به دنبال دلم در دشتی پر از شقایق سرخ، حیرانم و به دنبال تک نگاهی می گردم که به یک اشاره اش رهسپار خانه ی مهر شوم!
من گلاب به دست به دنبال گلم می گردم...
- وکیلم؟!
و من همچنان منتظرم، منتظر عطر نفس های شما، تا لب بگشائید و صدایتان را باز هم، یک بار دیگر پشتوانه ی یک عمر زندگیم کنید، صدایی به دور از خس خس زهرهای دشمنان!
باباجان، وکیل است؟!
و کاش لااقل در این صدای هلهله و شادی و بوی خوش اسپند، صدای شما هم طنین انداز فضا بود...
ته.نوشت: متاسفانه من هیچگاه، افتخار این را نداشته ام که فرزند یک جانباز و یا شهید باشم.
این نامه را برای شرکت در مسابقه ی نامه ای به پدر جانبازم نوشتم، و شکر خدا در این جشنواره رتبه آورد.
نویسنده » قاصدک » ساعت 10:24 عصر روز چهارشنبه 87 مهر 24