امروز افتتاحیهی بازیهای المپیکِ پکن بود. اصلاً نمیخوام به بازیها و بحث ورزشی بپردازم، ولی بعد از دیدنِ صحنههایی از افتتاحیه، ناخودآگاه دستم به سمت قلم رفت... .
نمیدانم شما مراسم را دیدید یا نه؟
مراسمی که از رنگ و بوی دنیا، به شدت عطرآگین بود!
حرکات موزون و هماهنگی که قبلاً بیسابقه بود و به شخصه، اعتراف میکنم، هیچ کجا ندیده بودم!
نورپردازی و رقص نوری که انسان را به وجد میآورد!
دختربچهای با لباس قرمز و چشمهای بادامی! که آواز میخواند.
کودکانی، جلد شده با سنت و آوازه خوانِ صلح، حاملان پرچمی بودند که به دست سربازان نظامی (حامیان صلح!!!) سپرده شد.
و هیاهوی مردمی که شدّتِ شوق، بیشتر از هر چیز بر گشادی چشمانشان تأثیر گذاشته بود! (اما خودمونیم، من باورم نمیشُد چشمای چینیها، اینقدر باز بشه!)
و مجریای که پس از اتمام برنامه، طرز اجرای این مراسم را نمادی از فلسفهی هستیِ انسان معرفی کرد!!!
فلسفهی هستی انسان؟؟؟
به راستی فلسفهی هستی انسان چیست؟
نمادهایی که در این مراسم به کار رفته بود، فلسفهی هستی من نیز هست؟
وای... خدایا، کمکم کن، زرق و برق دنیا هر روز بیشتر میشود، چقدر از این زرق و برق، رنگ خدایی گرفته است؟!
نمیدانم چرا با دیدن این مراسم، بلافاصله به این فکر فرورفتم که: برای اجرای هرچه بهتر این برنامه - که فقط شعار صلح و دوستی داشت - سالها وقت و میلیاردها دلار هزینه و نیرو، مصرف شده بود، تا ساعتی، فقط ساعتی، مردم را به وجد آورد، و از همه مهمتر اینکه در گوشهی دیگر دنیا، به جای آوای صلح و دوستی، تنها صدایِ غربتِ سنگ هائیست که حتّی به گوش هیاهوی توپ و تانک دشمنان در کمین نشسته برای کشتار مردم بیگناه هم نمیرسد!
چه رسد من و شما و همه ی کسانی که مشغول شعار دادن برای صلح و دوستی! هستیم، و حتی حاضر به هزینه کردنِ یک دلار برای برقراری صلح نیستیم. (تا کی فقط شعار؟؟؟)
راستی دوستان، برای مراسم پرشکوه ظهور امام زمان (که ارزشی غیر قابل مقایسه دارد)، چقدر هزینه کردهایم؟!