صبح که از خواب پاشدم نه از بابا خبری بود نه از مامان. خیلی ترسیدم. نتونستم جلوی اشک های بیامانم را بگیرم. باصدای بلند گریه می کردم و کسی منو دلداری نمیداد. دلم هوای آغوش گرم مادرم را کرده بود و صدای مردونهی بابا رو که بگه عزیزم ما هستیم گریه نکن. اما این چرخش کلید در بود و صدای زن همسایه که می گفت: دخترم گریه کن، امروز هممون گریه می کنیم. امروز پیر و مرادمون، بابامون رفت ... .
نمیدونم چرا خرداد واسه من ماه امتحانه، اما خوب میدونم چرا هر وقت که مییاد نفسم گر میگیره و قطرههای دلم بیامان از فراسوی نگاهم میچکه. چکچک چکچک ... .
یادمه شبها پشت جانماز بابا، هممون مینشستیم به دعا که خدا رحمی کنه، بابامونو ازمون نگیره. هنوز مدرسه نمیرفتم و از حساب کتاب چیزی حالیم نبود که توی حساب کتاب زندگیم کم آوردم. دیدم آدما اونقدرا هم که فکر میکنن قوی و قدر نیستند و این دست خداست که همهچی رو رقم میزنه و با همهی ادعای بزرگیمون کوچیکیم. مثل اون روز که زن همسایه به من گفت: دخترم با دستای کوچیکت نارگیل را روی حلوا بریز و برای آقامون دعا کن. اون روز به زن همسایه خندیدم ...
آقامون رفته بود برای چی دعا میکردم؟!!!
دست های کوچیک منم موقع دعا به درگاه بزرگ اون نتونسته بود گرهای که توی قلب بابا افتاده بود را باز کنه. پس برای چی باید دعا میکردم؟!!!
زن همسایه که مادر دو شهید بود تفتی سفارش داد و عکس آقا را با گلاب شست و عکس دو شهیدش را کمی پایینتر گذاشت، اسفندی دود کرد و به من گفت در خونهی همسایه ها رو بزن و بگو اگه نشد برید دنبال آقا، بیایید ما مجلس داریم! بیاین دعا کنیم... برای انقلابمون. بیاین بیعت کنیم دوباره با آقامون ...
حالا که خوب فکر میکنم میبینم چقدر بزرگ شدم توی همون یه روزی که بابام رفته بود دنبال آقام .
از اون کوچهی قدیمی و کفش های تق تقی بچگی حالا فقط یه خاطره مونده و یه بیعت همیشگی.
وقتی بزرگ شدم، خانوم شدم، بازم امتحان شدم اینبارم نیمهی خرداد. نمیدونم چرا وقتی خرداد به نیمه میرسه قلبم هزار نیمه میشه و دلم هوری میریزه پایین و نگام خیره میشه. دلم بیقرار حضوره. دلم اصلاً دلشوره داره. انگار خدا می خواد بهم بگه این فصل گرم، عطش آسمون برا چیدن شبنم رخسارِ گلِ یار زیادتره. برا همینم هر وقت که خرداد میاد، هر وقت به نیمه میرسه، مثل همون بچگی هام بی قرار دیدن پدر میشم اما حالا که بزرگتر شدهام فهمیدم که باید توی همین خرداد منتظر اومدن آقام باشم. ای خدا، من به قربونت، همهی ماههای سالت، همهی ماههای ماهت خوبن، اما خرداد واسه من ماه آخره . ماه امتحان و آهه. ماه شادی و غمه. شادیم از دیدن یاره غمم از رفتن یار.
به امید روزی که خبر آمدن یار تسلای خاطرمان باشد.