خدا سفره مهمونی پرواز رو، توی کشورمون پهن کرده بود.مردم کشور دستپاچه شده بودند.
قلبهاشون تندتند میزد چرا که ،قلب تپنده ایران آروم آروم میزد.
دهها نفرشون قلبهاشونو گذاشته بودن کف دستشونو،پشت در بیمارستان جماران به انتظار نشسته بودن تا قلبهاشونو هدیه کنن.
مامان بزرگ هم اومده بود بیمارستان، یه ژاکت بافته بود و میگفت: با بافت هر دونش یه صلوات فرستاده تا وقتی اون میپوشه دیگه قلبش آهنگ رفتن نزنه.
یکبار دیگه همه مردم متحد شده بودند؛ 11 سال پیش برای اومدنش و حالا برای نرفتنش؛
توی هر طلوع و غروبی ؛
توی هر فرود و فرازی ؛
موقع هر راز و نیازی، از خدا میخواستند که اون پرواز نکنه.
ولی دیگه وقتش رسیده بود که،جاذبه زمین روح آسمونو از جسمش جدا کنه!
آره! شامگاه 13 خرداد بود که روح آسمون پیاده میرفت به سمت خدا و
با ردپاش تو آسمون مینوشت: روح الله
نویسنده » » ساعت 9:12 عصر روز یکشنبه 87 خرداد 12