گفتم که لبت، گفت لبم آب حيات گفتم دهنت، گفت زهي حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادي همه لطيفه گويان صلوات
تقصير تو نبود!خودم نخواستم چراغ ِ قديمي خاطره ها،خاموش شود!خودم شعرهاي شبانه اشک را،فراموش نکردم!خودم کنار ِ آرزوي آمدنت اردو زدم!حالا نه گريه هاي من ديني بر گردن تو دارند،نه تو چيزي بدهنکار ِ دلتنگي ِ اين همه ترانه اي!خودم خواستم که مثل زنبوري زرد،بالهايم در کشکش شهدها خسته شوندو عسلهايمصبحانه کساني باشند،که هرگز نديدمشان!تنها آرزوي ساده ام اين بود،که در سفره صبحانه تو هم عسل باشد!که هر از گاهي کنار برگهاي کتابم بنشينيو بعد از قرائت بارانها،زير لب بگويي:يادت بخير ! نگهبان گريان خاطره هاي خاموش!همين جمله،براي بند زدن شيشه شکسته اين دل بي درمان،کافي بود!هنوز هم جاي قدمهاي تو،بر چشم تمام ترانه هاست!هنوز هم همنشين نام و امضاي مني!ديگر تنها دلخوشي ام،همين هواي سرودن است!
همين شکفتن شعله!همين تبلور بغض!به خدا هنوز هم از ديدن تودر پس پرده باران بي امان،شاد مي شوم! بانو
ياد باد آنكه صبوحي زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
سلام دوست عزيز
ممنونم از حضورتون
ما هم آمديم و صفحه اي ورق زديم به يادگاري
شاد باشيد
راستي کو کريم شيره اي در اين دوره تا خدايمان را يادمان بيندازد؟
بسم الرب الحسين عليه السلام
سلام
ممنون كه به فرشتگان رنجور آمديد......
مطلبتان هم بسيار شيوا و رسا بود ،به اميد نابودي همه مستكبران عالم......
ياعلي مدد.
خواهش مي کنم. وظيفه بود سر بزنم! آدرس وبلاگتون رو لينک مي کنم. تا مخاطبش از اينم بيشتر بشه!