امروز جمعه، 31 خرداد 1387، آخرین روز بهار؛
تا چشم بر هم زدی این بهار هم گذشت و ما هنوز در انتظار آمدن بهار واقعی، تک تک لحظه ها را می شماریم.
آقاجان؛
حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
ساعت به وقت شرعی زهرا دوازده؛
و ما برای رسیدن به ساعت به وقت شرعی زهرا لحظه شماری می کنیم... .
یادم افتاد، جمعه شبی توی دهلاویه، کنار شهید چمران، همراه دوستان، به یاد امام زمان و به امید دیدارش در آن مکان، قدم برمیداشتیم.
همانجا بود که با شهید چمران عهد بستیم هیچگاه امام و شهدا را فراموش نکنیم و امام زمانمان را تنها نگذاریم... .
و امروز بعد از گذشت چندماه در جمعه روزی به یاد آن روز آمدم تا شهادت شهید چمران را به وی تبریک گویم.
شهید چمران مرا ببخش اگر نتوانستم آنطور که باید به عهدم وفا کنم.... .
نویسنده » » ساعت 2:9 عصر روز جمعه 87 خرداد 31
همه چیز گرون شده. زندگی و ادامهی اون برای همه مشکل شده. توی دنیا، انگار خبری شده، همه به تکاپو افتادهاند .بازارها غلغله است. هر کسی به دنبال چیزی میگرده اما انگار هیچکدام وسیلهی مورد نیاز خودشون رو پیدا نمیکنند.
دنیا وضعیت بحرانی رو داره سپری میکنه. عمق فاجعه زیاده، بیشتر از اون چیزی که در ذهن کسی بگنجه.مردم دربهدر همه جا را زیر پا گذاشتهاند تا ذرهای یا شاید کمتر از اون انصاف گیر بیارن ولی همهجا انصاف کم اومده و قیمتش سر به فلک گذاشته (تو پرانتز بگم انصاف تموم شده ).
کاش فقط انصاف کم بود، قحطی رحم و مروت هم شده. ترس، دل همه رو پر کرده. عفت وحیا، غیرت ومردونگی، همه وهمه کمیاب شده.
از یه منبع آگاه وموثق شنیده شده: توی دنیا قحطی بزرگی اومده.جون مردم به لبشون رسیده، همه خسته شدن وفریاد عدالتخواهی همهی دنیا رو پر کرده. آخه عدالت هم کم یاب و گرون شده!!!!!
دیگه رمقی برای زنده بودن و نفس کشیدن نمونده.ذرهای ایمان و آرامش پیدا نمیشه. حتی بیشتر اونهایی هم که این چیزها رو دارن با دیگران قسمت نمیکنند (امر به معروف ونهی از منکر هم کمیاب شده ) انگار کسی به کسی نیست. کمتر کسی به فکر دیگری هست.
مردم تشنهی آب عدالت و آرامشند. همه زیر لب زمزمه میکنند: پس کجاست بارانی که به ما ببارد وما را سیراب عدالت کند؟! سیراب معرفت سیراب ایمان وخداپرستی؟! در یک جمله سیراب آرامش؟!
اینروزها همه جا حرف از گرونیه، از مردها در حالیکه در مغازههاشون نشستهاند وزنها وقتی دور هم جمع میشن حتی وبلاگنویسها هم!
کاش یادمان میافتاد که قرنهاست گرانی به ما فشار میآورد وتشنهایم، وقرنهاست که دیگر بارانی نباریده و کاش به خاطر بیاوریم که زمانی است نور وروشنایی را جیرهبندی کردهاند.
کسانی که احساس می کنند از وسایلی که گران شده در منزل دارند لطفا با ما در میان بگذارند برای کمک فوری به نیازمندان!!
نویسنده » قاصدک » ساعت 2:4 عصر روز جمعه 87 خرداد 31
بعدازظهر جمعه دولت ایران مجبور به استقبال از یه مهمون تازه شد!
و او کسی نبود جز سخنگوی وزارت خارجهی اتحادیهی اروپا، «خاویر سولانا».
طبق معمول هم تا به اسم اتحادیهی اروپا برمیخوریم باید دنبال یه بستهی پیشنهادی! جدید در مورد مسائل هستهای ایران بگردیم.
یکی نیست به اینا بگه، آخه این همه راه از شهر و دیارتون میکوبین میاین اینجا که بسته پیشنهاد بدین؟! که آخرم معلوم نیست قبول بشه این نظراتتون!!
تازه از کجا معلوم که اینا (محتویات بسته رو میگم) از نوع همون دروغایی! نباشه که به قول مک کلان، «سخنگوی سابق کاخ سفید» بوش در موردش عمداً دروغ میگه؟!
آقای سولانا چه ضمانتی میده که اینا دروغ نباشه؟!
نکتهی جالب دیگه اینه که دانشجوهای بسیجی دانشگاه علم و صنعت از سولانا دعوت کردهاند، تا توی کنفرانسی که سوالاتش هم مشخصه! شرکت کنه. اما با این حال من یکی چشمم آب نمیخوره قبول کنه! آخه میدونه که حرف درست و حسابیای واسه گفتن نداره!
در کل، چه بسته پیشنهاد بدند، چه ندند، خودشون بهتر از هر کس دیگهای میدونن که شعار «انرژی هستهای حق مسلم ماست» خیلی وقته ورد زبون همهی ایرانیها شده، و بارها هم بهشون ثابت کردیم که اگه ایران و ایرانی چیزی را بخواد، تا بهش دست پیدا نکنه، از تلاش دست برنمیداره!
«برای سربلندی و پیروزی روزافزون کشورمون، صلوات»
نویسنده » » ساعت 8:51 عصر روز شنبه 87 خرداد 25
بعد از چند روز امتحان دادن پشت سر هم دیروز که به وبلاگمون سر زدم، دیدم چند روزی بود که فراموش کرده بودم توی وبلاگ مطلب بنویسم. واسه همینم امروز بعد از اینکه از امتحان فارغ شدم یه راست اومدم سراغ کامپیوتر، که دیدم برق نیست...
«این برقم این روزا یه معضلی شده ها. بد جوری میزنه تو حس و حال آدم......»
نمی دونم چرا یهو به یاد امام زمون افتادم . نمی دونم . شاید به خاطر اینکه پنجشنبه بود و یه حال و هوای خاصی به آدم میگه شاید فردا دیگه انتظارا سر میاد و امام زمون میاد.
اصلا چرا تا فردا صبر کنم؟ شاید همین امشب میاد! شایدم... ؟؟؟
حالا می فهمم منتظر واقعی نیستم!!!! اگه مننتظر بودم نمیگفتم فردا یا امشب عزیز دلمون از راه میرسه.
منتظر واقعی اونه که حتی نتونه یه ثانیه دوری یارشو تحمل کنه.
منتظر واقعی اونه که برای اومدن یارش صبر نمی کنه تا جمعه بشه و به یادش بیفته.
منتظر واقعی اونه که حتی بعد از ظهر جمعه هم منتظر اومدن یارش باشه.
منتظر واقعی اونه که....؟؟؟؟
بگذریم.
تو چی؟
فکر می کنی چه قدر منتظری؟
نویسنده » » ساعت 9:51 عصر روز پنج شنبه 87 خرداد 23
نام تو که میآید، قلم توان نوشتن ندارد. اصلاً نمیدانم چرا نامت را بغضی سنگین و دردی غریب همراهی میکند.
من تو را به نام پاکزادگانت میشناسم، سروران بهشت و مادر صبر.
و اینجاست که بزرگیت را میستایم. تو استاد مکتب ایثار و وفا، مادر آفتاب و بانوی آبی، ای مادر تشنه کام کربلا.
و برای من تو آشنای غریبی که هرچه بیشتر در موردش میخوانم و میشنوم، احساس میکنم هنوز نمیشناسمت...
وقتی میخواندم که خدا پیامبر را به خاطر علی(ع) و آن دو را به خاطر تو خلق کرد من سرگشتهی کوی کرامتت میشدم، ای کرامت خدا.
تو نه تنها آبروی همهی بانوان عالم بلکه آبروی همهی عالمیانی.
فاطمه تو که آمدی ارزش و کرامت همهی دختران و زنان زنده شد. در عصری که دختران نماد شرم پدران بودند، تو دختر رسالت محمد(ص)، نماد شرافت و افتخار پدر بودی. تو آنقدر مراحل کمال را سریع طی کردی که هیچ مردی جز علی(ع) لیاقت همراهی تو را نداشت. فاطمه، پدر برای تو جان بود و تو برای پدر جانان، و عجب نیست اگر هجران جان، جانان را بیقرار سازد.
بانوی شرافت، مرمان عصر تو شرف شناختت را نداشتند، همانطورکه حافظهی ناقصشان، ولایت علی را به فراموشی سپرد.
ای بانوی گمنام، هر چند قبر تو در فرش خدا پنهان است اما در عرش او نامت شهرهی همهی آفاقیان و ملکوتیان است و ما عاشق و شیفتهی بانوی گمنامی هستیم که دنیا از حضورش آبرو و اعتبار گرفته است.
نویسنده » قاصدک » ساعت 12:7 صبح روز شنبه 87 خرداد 18