سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :217452
بازدید امروز : 44

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

امروز روز قشنگی بود.

خورشید از مشرق طلوع کرد! واقعاً که وقتی خورشید سرش را بلند می‏کند چه نور
خیره‏کننده‏ای دارد! تازه می‏فهمم چرا آفتابگردون‏ها! با اومدن خورشید دیگه سرشون
پائین نیست، شاید گل‏های آفتابگردون اولین کسانی باشند که به خورشید سلام می‏کنند،
بعد از اینکه تمام طول شب را به سمت خودشون بازگشتند، برای یه روز پرکار دوباره به
خورشید سلام می‏کنند!

امروز من چشم‏هایم را باز کردم و تونستم این همه زیبایی را ببینم!

امروز زبانم توی دهانم می‏چرخید، تونستم به خدا سلام کنم!

امروز گوش‏های من صداهای قشنگی می‏شنید! صدای تسبیح پرندگان، صدای زمزمه‏ی باد
در گوش درختان، سرود و همخوانی برگ‏های پائیزی و...

امروز هنگام اذان ظهر، پاهایم حرکت کرد، دستانم نیز! شیر آب را که باز کردم
تونستم وضو بسازم!

بعد از پاک کردن ظاهرم، دلم نیز به یک چشمه‏ی پاک پیوند خورد، امروز دلم شستشو
داده شد، نه یک‏بار و دوبار، چندین‏بار!

امروز تونستم با دیگران و میان مردم باشم، حرف بزنم، بخندم، شاد باشم، گریه کنم،
ناراحت باشم!

خوب که فکر می‏کنم، چقدر امروزم شبیه روزهای گذشته‏ام بوده است! با این تفاوت که
امروز سعی کردم، پله‏ای جلوتر از دیروزم باشم.

خوب که فکر می‏کنم می‏بینم همه‏ی این نعمت‏ها را هر روز داشته ‏ام، پس چرا تا به
حال آن‏طور که باید شکرش را به جا نیاورده بودم؟!

هنوز دیر نشده،
همین‏طور که خورشید نیز دارد به سمت سجده‏گاهش می‏رود تا شکر
این همه زیبایی را به جا آورد، من نیز شکرت را به جا می‏آورم، ای خدای مهربانم؛

                           « به خاطر همه‏ی نعمت‏هایت متشکرم. »

                                                                                     
  
امضاء:
                                                                               
 « یک کوردلِ بینا »



نویسنده » قاصدک » ساعت 5:0 عصر روز سه شنبه 87 آبان 28


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت