سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :217685
بازدید امروز : 7

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

با باز شدن چشمان، صدای بمب و موشک، گوش‏هایم را بست. آن روزها، صدا کمتر شنیده می‏شد، بیشتر اهل عمل بودند. کمتر می‏گفتند و بیشتر انجام می‏دادند.

شما هم بودید. صدایتان را یادم نمی‏آید. اما می‏دانم که بودید. من ماندم، اما شما رفتید. امامم حرکتتان را نقد کرد، نکوهشتان کرد، اما گوشتان کر شده بود! نبودید وقتی‏که چند متری آن‏طرف‏تر، دست و پاها بر زمین ‏می‏افتاد. درست در همان روزها، بدون آن‏که به کسی بگویید، استعفا دادید، و شما دست و پا زدید در دنیایی از روزمرگی‏ها! درست مثل خیلی‏های دیگر که الان ادعا دارند!

آن‏روزها تمام شد. انگشترهای فیروزه‏ای در دست شیوخ رفتند. عبای اصلاحات شکلاتی شد. همه رنگ عوض کردند. رنگین‏کمانی برای اصلاح مملکتی که کم‏کم رنگ قرمز خون شهدایش رو به فراموشی می‏رفت.‏
و شما آمدید. درست همان زمانی که من بیست و چند ساله‏ام! در این سال‏ها گوش‏هایم شنوا شده‏اند. چشم‏هایم بینا. دست‏هایم توانا. اما فرهنگم...! هر چه باشد در این سال‏ها خیلی‏ها روی فرهنگ من کار می‏کردند.
در این روزها کسانی دم از فرهنگ می‏زنند که هنوز فرهنگ برایشان درست جا نیفتاده!
دم از فرهنگ آزادی می‏زنند، در حالیکه می‏دانند اگر بر سر کار بیایند، آزادی برای اطرافیانشان معنای حیوان بودن پیدا می‏کند!

دم از فرهنگ تبلیغات می‏زنند، در حالی‏که تخریبات را جایگزین تبلیغات کرده‏اند!

دم از فرهنگ اقتصادی می‏زنند، نه به این خاطر که فقیر و غنی در کشورمان وجود نداشته باشد، بلکه به این خاطر که فلان شخص مدیر فلان شرکت باشد...!

دم از فرهنگ عدالت می‏زنند، آن هم عدالتی که با ترازوی الهی سنجیده نمی‏شود. قانون عدالت برایشان این شده است: هر که حرف و چاپلوسی‏اش بیش، ارجش بیشتر...!

خلاصه که آقای میرحسین، این‏جا همه چیز رنگ دیگری گرفته. در این مدت که شما نبودید، خیلی‏های دیگر هم بیست و چندساله شده‏اند! و حالا که آمده‏اید، نوار دست‏ها معنای دیگری یافته است.
این روزها، سیادت، معنای سیاست گرفته است. شما را به خدا مواظب باشید. آخر، هنوز خیلی‏ها سیادت را عزیز می‏دانند و آن را بی‏ارزش و منحصر در نوارهای سبز رنگ نمی‏بینند.
می‏دانم که آمده‏اید تا شاید جبران آن سال‏ها را بکنید که خط رهبری را فراموش کرده و رفتید، اما بدانید، این رویه‏ای هم که پیش گرفته‏اید، خط رهبری نیست...!
حواستان که هست؟!

 

ته.نوشت: آنقدر اخبار انتخابات داغ است که نتوانستم مطلبی برای متاهل شدنم بنویسم!



نویسنده » قاصدک » ساعت 8:21 عصر روز یکشنبه 88 خرداد 3

آقای اوباما، سلام علیک!
سلام کردم، چون رسم مسلمانان است که اول صحبتشان را با نام خدا آغاز کنند. شنیده‏ام تو خود به این رسم و رسومات آگاهی! و می‏دانی که جواب سلام واجب است.

می‏خواستم با تو حرف بزنم و برای این، این‏جا را انتخاب کردم که شنیده‏ام، هنوز هم ایمیل‏هایت را چک می‏کنی و در دنیای وب2 قدم می‏زنی! با خودم گفتم چه جایی بهتر از این‏جا، که صدایم به گوشت برسد؟!
به فارسی حرف می‏زنم، چرا که می‏دانم برای نفوذ در ایران از هیچ کاری دریغ نمی‏کنی. تسلط بر زبان فارسی که سهل است!

بگذریم. این‏ها همه مقدمه بود. حرف من چیز دیگری‏است!

راستش را بخواهی، وقتی شنیدم سیاهیت! بر سفیدی کاخت چیره شد، کمی متعجب شدم. هرچه باشد آمریکا با ایران خیلی تفاوت دارد. از مردمش تعجب کردم و ... . بگذریم. حرف من این هم نیست.

شنیده‏ام دست دوستی به سمت ایران دراز کرده‏ای. گفتم و بیایم و برای این دوستی راهنمائیت کنم. هرچه باشد تو به این دوستی نیاز داری. افغانستان که یادت نرفته؟!

من ایرانم را خوب می‏شناسم. همه جایش را با همه‏ی فرهنگ‏هایش! خواستم از زبان یک جوان ایرانی، راهنمائیت کنم. چون می‏دانم برای ابراز دوستیت آن‏چنان که باید و شاید تحقیق نکرده‏ای!

آقای اوباما! برای دوستی با ایران کافیست کمی گوشت را باز کنی. آن وقت می‏شنوی که هنوز هم در و دیوار این خاک، صدای: آمریکا، آمریکا، مرگ به نیرنگ تو...خون جوانان ما می‏چکد از چنگ تو، را سر می‏دهد. این‏جا هنوز هم مردمش، به حرمت فریاد شهیدان که در گوش زمان پیچیده است، قیام می‏کنند!
این‏جا هنوز هم برای پیروزی انقلابش جشن می‏گیرند. راستی، چرا برای تبریک گفتن، روز پیروزی ایران بر باطل را انتخاب نکردی؟!

آقای اوباما، برای دوستی با ایران کافیست، چشمانت را باز کنی. این‏جا هنوز هم میلیون‏ها نفر سمعاً و طاعتای سخنان رهبرشانند. این‏جا هنوز هم جوانانش به حرمت سخن رهبرشان، به تحصیل و تهذیب و ورزش مشغولند! این‏جا جوانانش برای رسیدن به حق مسلمشان، هنوز هم تلاش می‏کنند. یادت که نرفته؟! این‏جا ایران است!

آقای اوباما! برای دوستی با ایران کافیست دهانت را گاهی ببندی و سهم شنوائیت را زیاد کنی! کشور تو با تمام سیاست‏های غلطش در طول تاریخ فقط حرف زده و گوشش را بسته. وقت آن رسیده که مدتی برعکس عمل کند!

آقای اوباما! این‏جا رسم است وقتی می‏خواهند با کسی دست دوستی دهند، روکش دستشان را باز کنند تا با همه‏ی وجود گرمای صداقت دوستی حس شود. به تو پیشنهاد می‏کنم، دستکش مخملینت را دربیاوری، چراکه این ویترین نمایشی، باعث نمی‏شود که ایران از صحت و سقم صداقتت بی‏خبر بماند. یادت که نرفته؟! ایرانی خیلی باهوش است. حتی باهوش‏تر از تو!

آقای اوباما! حتما شنیده‏ای که ایرانی‏ها مهمان‏نوازند. خون‏گرمند و پاسخی را بی‏جواب نمی‏گذارند. اما شاید نشنیده باشی که ایرانی‏ها، با هرکسی مثل خودش رفتار می‏کنند و جواب های را با هوی می‏دهند. این را گفتم تا بدانی، اگر منشت، منش بوش است، منتظر پاسخی، مثل پاسخ بوش باش! اگر غیر از این می‏خواهی به فکر تغییر باش!

آقای اوباما! ایرانیان از جنگ بی‏زارند! خلاف تصور شما! حرف‏های فوکویاما که یادت نرفته؟!  آن‏ها بال سبزی دارند که برای هدفش خون‏ریزی را به حداقل امکان می‏رساند. اما یادت باشد، بال سرخی دارند که فرهنگ شهادت و احقاق حق را در وجودشان جوشانده! حتی حاضرند در این راه جان بگیرند و جان دهند!

خلاصه که مراقب خودت باش! و دوباره تأکید می‏کنم، اگر هنوز هم، همان آمریکایی هستی که همیشه به فکر تجاوز و تعدی از حقوقش بوده، منتظر ضربه‏ی سختی باش!

                                                                                  امضاء: یک ایرانی



نویسنده » قاصدک » ساعت 1:40 عصر روز دوشنبه 88 فروردین 24


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت