سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :217441
بازدید امروز : 33

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

می‏گویم: او صدا ندارد؛
می‏گوید: اما من صدایش را شنیده‏ام. گوش کن: « تالاپ، تولوپ، .... » (قلبُ المؤمن، عرشُ الرَّحمان...)
می‏گویم: این که صدای قلب است!
می‏گوید: مگر این غیر از صدای اوست؟!

می‏گویم: او آن بالا نشسته است؛
می‏گوید: ولی من همین پایین پیدایش کرده‏ام (هو معکم، اینما کنتم...)، نگاه کن. یک دستش روی قلبش (و اذا سالک عبادی عَنّی فاِنّی قریب...) و دست دیگرش را روی رگ گردنش (و نحن اقرب الیه من حبل الورید...) گذاشته است!
می‏گویم: این که رگ گردن و قلب خودت است؛
می‏گوید: مگر همه‏ی این‏ها غیر از اوست؟!

می‏گویم: اوجسم ندارد، روح ندارد؛
می‏گوید: چرا. من دیده‏ام که دارد. خوب نگاه کن!
می‏گویم: این‏که جسم خودت است!
می‏گوید: مگر جسم من، از آنِ او نیست؟! مگر روحِ من غیر از اوست؟ (و نفختُ فیه مِن روحی...). همه‏ی هستیم از آن ِ اوست!

می‏گویم: تو کافر شده‏ای؛
می‏گوید: من عاشق شده‏ام!

می‏گویم: حرف‏هایت بوی کفر می‏دهد؛
می‏گوید: حرف‏هایم بوی عشق می‏دهد!

می‏گویم: کجایش؟!
می‏گوید: دیگر خودی نمی‏بینم. به هرچه نگاه می‏کنم او را می‏بینم (فاینما تولوا فثم وجه الله...)‏! غیر از او هیچ است و او همه چیز...!(لا اله الاّ هو...)

این را گفت و رفت...
خدا بهای خونش را داد. رضوانش را. چرا که خود گفته است: هرکس مرا بشناسد عاشقم می‏شود، هرکس عاشقم شد، عاشقش می‏شوم، هرکس عاشقش شدم او را می‏کشم، هرکس را کشتم بر من دیه‏اش واجب است. و دیه‏ی او خودِ من هستم...

پ.نوشت: یا بنی‏آدم، خلقتُ الاشیاء لاَجْلک، و خلقتک لاَجْلی... . ای فرزندانِ آدم همه‏ی ‏اشیا را برای تو، و تو را برای خودم خلق کرده‏ام!



نویسنده » قاصدک » ساعت 12:56 صبح روز یکشنبه 88 اسفند 2


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت