سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره من

قاصدک
اینجا، صفحه ی بیست و یکم است. صفحه ای که شاید در دنیای واقعی وجود نداشته باشد...

قاصدک را اینجا می‌بینید!

آرشیو وبلاگ
سالگرد رحلت امام خمینی(ره)
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1387
بهار 1388
تابستان 1388
پاییز 1388
زمستان 88
پاییز 87
بهار 89

لوگوی دوستان





 
لینک دوستان
پیاده تا عرش
پرواز تا یکی شدن
... حبل المتین ...
دختری در راه آفتاب
امُل جا مونده
جاکفشی
کوهپایه
اس ام اس های مثبت!
تخریبچی ...
لبــــــــگزه
گل دختر
برای اولین بار ...
رنـــــــــد
خط سوم
آخوندها از مریخ نیامده اند!!!
بچّه شهید
مامان محمدجواد و راضیه!
عکس فوری
خلوت من
دل نوشته های یک هاجر
نوشته های یک خانم ناظم
رفیق نارفیق
قافله شهداء
روزی تو خواهی آمد
ستاد مردمی حمایت از تحریم کالاهای صهیونیستی
دوزخیان زمین
اینجا چراغی روشن است ...
شیعه مذهب برتر
بچه های قلم
با من حرف بزن
شکوفه خانوم
کشکول جوانی
منبرنت
یادداشت های یک روحانی
تارنما
فوتوبلاگ وصال
بانوی سراچه
مجنون
سیر بی سلوک
دسته کلید
حیرتکده ی عقل
نم نمک
حجره طلبگی
بل بشو
نـو ر و ز
مادر قاصدک صفحه ی بیست و یکم
قاصدک
نهج البلاغه
باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه
نشریه الکترونیک چارقد
میس طلبه
قاصدک های سوخته
حجره ی دانشجویی یک بسیجی
سوخته دل
صفحات خط‏خطی


لینکهای روزانه
نامه‏ی آیت‏الله علم الهدی به موسوی [203]
بیانیه‏ی شماره هیجده موسوی!!!! [36]
حماسه‏‏ی حضور برای ساندیس... [32]
چشمان ِ تیزبین.. [33]
درود بر کسروی... ! [45]
فرم ثبت‏نام اردوی از بلاگ تا پلاک 4 [59]
مادر شهید مغنیه می‏گوید... [101]
شماره ی جدید چارقد [116]
یک فقره چک از سال 1352 [37]
خاطرات مقام معظم رهبری از دوران مبارزه [78]
سلام بر مادر گمنام شهدای گمنام [225]
[آرشیو(11)]




لوگوی وبلاگ





آمار بازدید
بازدید کل :217851
بازدید امروز : 51

خروجی‌های وبلاگ
 RSS 


   

چند روزی بود که به شدت دلم گرفته بود، دست و دلم به سمت قلم و نوشتن نمی‏رفت، به همین خاطر دیروز پاشدم و رفتم گلستان شهدا؛
پ.ن) وقتی برگشتم، خیلی آروم شدم، شاید دلم اصلاً برای شهادت تنگ شده بود، نمی‏دونم؛ ولی فضای گلستان خیلی آرومم کرد، یادم اومد خودم هیچی نیستم، در برابر بزرگی اون خوبان؛
بگذریم،
راستش، توی گلستان، همینطور که بین قبرها قدم بر می‏داشتم، رفته بودم توی این فکر، که واقعاً من منتظرم یا این عزیزانی که با خونشون سرود انتظار رو نوشتند؟!
من زندگی می‏کنم یا این خوبانی که بعضیشون خیلی از من کوچکترند، ولی واسه زندگی‏کردن الگو شدند؟!
من نفس می‏کشم یا اینایی که عطر نفس‏هاشون همه‏ی فضا را پر کرده؟!
من یابن‏الحسن، بیا بیا سر داده‏ام یا اینایی که برای اومدن ابن‏الحسن، سر، داده‏اند؟!
اصلاً من...؟!

                                    
کاش، من هم به جمع شهدا می‏پیوستم؛
اللهم ارزقنا توفیق الشهادة... همین.



نویسنده » » ساعت 11:0 عصر روز جمعه 87 مرداد 4


کلیه حقوق متعلق به وبلاگ صفحه بیست و یک می‌باشد.
(حامیان مردمی احمدی نژاد( یاران  عدالت